عبور از گذشته

سخت است، گاه اصلن نشدنی به نظر میرسد.

اینکه همان اتفاق بیفتد و همان نتیجه حاصل شود و تو به فکر فرو نروی؟

امکان ندارد.

همان اتفاق

همان نتیجه و همان حس.

به نظر، ما گاه در مدار تکرار گذشته ها هستیم:

باز هم تصمیم نادرست میگیریم

باز هم نمی توانیم حرفمان را بزنیم

باز قضاوت میکنیم

باز اهمال کاری میکنیم

باز فرصت را غنیمت نمی شماریم

باز همان اشتباه را در قالب دیگر تکرار میکنیم

باز حرفی که نباید را می زنیم

و …

راستی چرا؟

خب میشود این طور به داستان نگاه کرد.

همواره در بحثهای توسعه فردیموفقیت و بهره وری میگویند در زمان حال زندگی کنید و آینده نگر باشید.

گذشته ها را فراموش کنید و تنها و تنها از آنها درس بگیرید.

اما ما در عمل چه میکنیم؟!

بگذارید مثالی بزنم:

دانشجو هستید می روید سر کلاس و مینشینید ردیفهای آخر، تا جلوی چشم استاد نباشید.

استاد مسئله ریاضی  را روی تخته مینویسد و می گوید : خب 5 دقیقه به این سوال فکر کنید و بگویید چگونه باید حلش کنیم؟

به فکر فرو می روید،  پس از دقایقی کوتاه میخواهید درست مثل ارشمیدس بگویید : یافتم یافتم

اما انگار یک نفر نامحسوس بدون اینکه دستش دیده شود جلوی دهانتان را میگیرد.

و بعد اینها را دم گوشتان میگوید: میخواهی بگویی یافتی؟ خب بعدش میدانی چه میشود؟

استاد می گوید بیا پای تخته حلش کن.

میتوانی؟ نه میتوانی؟ اگر درست حلش نکردی چه ؟

اگر استاد یک سوال دیگر پرسید چه؟ میخواهی مثل لبو همانجا پا ی تخته بایستی تا جماعتی را بخندانی و بگویند مگه زورت کرده اند بنشین سر جایت زندگیت را بکن آدم ناحسابی و درست همنیجا پرونده کلاس دوم راهنمایی از تل زونکنهای انباشته خاطرات بیرون کشیده میشود.

برای اولین بار داوطلبانه خواستید جواب سوال معلم را بدهید که تپق زدید و موجبات انبساط خاطر همکلاسیهایتان را فراهم کردید و تا مدتها همان تپق  نقل مجلس بچه های مدرسه بود.

و اینجا درست لحظه ای است که آن دست دهان شما را میبندد و سفت روی صندلی می نشاندتان و دوست بغل دستیتان با اعتماد به نفس میگوید استاد با روش …

و استاد می گوید آفرین احسنت …

و آه از نهاد شما بر می خیزد و آهتان با شنیدن اینکه 2 نمره هم به نمرات کلاسی دوستتان با همین جواب ساده افزوده میشود، تازه سوزناکتر هم میشود.

بازگشت به گذشته و مرور ناکامیهایمان عامل بازدارنده بسیار قوی است برای ریسک نکردن ما یا حتی یک تجربه کوچک.

یادداشت امروز با بازخوانی کتاب 4 اثر از اسکاول شین که مطالعه این کتاب حداقل برای 1 بار موکدن توصیه میشود، شکل گرفت.

خانم شین در این کتاب از بودن در لحظه حال میگوید . دوری از گذشته و آینده ای که زمان حال را به فنا میدهد.

و تمثیل بسیار زیبایی که به کار برده بودند، برایم جالب بود و میتواند تلنگری باشد برای یادآوری تجارب تلخ گذشته که باعث میشود احساس بدی نسبت به خود پیدا کنیم و یا دست از تلاش برداریم.

زن لوط به عقب نگریست و به ستونی از نمک مبدل شد.

چطور است از این به بعد وقتی گذشته دردناکمان یادمان آمد با این تمثیل به خود فرمان ایست بدهیم.

گذشته ای که فقط احساسمان را نسبت به خودمان تخریب میکند و مانع پیشرفتمان میشود، درست مثل زن حضرت لوت که این نگاه به عقب او را از رفتن باز داشت.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

  1. زهرا عالی بود و من تحسینت می کنم بخاطر نظمی که توی ادامه دادن مقاله نویسیت داری. راستش با خوندن اون قسمت که دانشجو توی پاسخ دادن مردد میشه یاد یکی از کلاسهای دانشگام افتادم که نظرمو گفتم و استاد هم برای اینکه ثابت بکنه خیلی خفنه و اون بالای برج هست و من در قعر زمین همونجا با لحن بدی گفت پاشو بیا جلو.بزگوار به خیال خودش قرار بود در معیت بچه ها کلی به ریش من بخنده. رفتم جلو و خیلی سریع مساله رو حل کردم و اومدم نشستم سرجام. میخواستم بگم پررو بودن رو اون روز از استادم یادگرفتم که سعی کرد وانمود کنه هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ قصدی هم نداشت. اما از این ایده خیلی خیلی خوشم اومد که از اسکاول شین گفتی. صبا اگه به گذشته فکر کنی تبدیل به ستون نمکی میشی.👍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *