تنبیه مخرب

یادداشت امروز حاصل تداعی خاطره ای از دوران ابتدایی است.

یادم می آید کلاس سوم ابتدایی بودیم.

از آن شاگرد زرنگها بودم  که معلم بربرینن بیلسینن دانیشاردی( به زبان ترکی مفهومش میشود از آن دسته دانش آموزانی که معلم با غرور درباره اش حرف میزد.)

جزو تاپ لیست معلم که هر وقت بازرس و یا مسئولی از آموزش و پرورش میآمد باید جور همه دانش آموزان را میکشیدیم و پاسخگوی سوالات میبودیم و آبروی معلم را میخریدیم و چه اضطرابهایی که نکشیدیم.

در یکی از روزهای پاییزی نشسته بودیم روی نیمکت چوبی و داشتیم به حرفهای خانم معلم گوش میدادیم که یکی از بچه های کلاس چهارم در زد و آمد تو ،گفت:

خانم اجازه خانممان میگوید یکی از شاگردان زرنگتان را بفرستید کلاس ما.

خانم هم گفت زمانلو برو .

من هم رفتم و در طول آن 10 قدم که با کلاس چهارم فاصله داشتیم، 100 تا فکر و خیال آمد سراغم که گورسن نمنه دییجهلر؟ ( مفهومش به ترکی می شود میخواهند چه بگویند؟)

خلاصه رفتم، دانش آموز راهنما در زد و وارد کلاس شدیم.

یکی از شاگردان سرخ شده  پای تخته مانده بود و خانم معلم عصبانی نگاهی به من انداخت و یک سوال ریاضی پرسید، دقیقن نمی دانم چه سوالی بود، اما سوال راحتی بود.

جواب را گفتم .

معلم گفت آفرین خب حالا برو و گوش آن شاگرد را بکش.

فکرش را بکنید، من ریز نقش در کنار شاگردی که قدش به اندازه ای بلند بود که من تا شانه اش هم نمیرسیدم .

خجالت کشیدم و نخواستم این کار را بکنم، اما معلم گفت گوشش را بکش، بکش تا برای همیشه جواب این سوال یادش بماند.

با کمترین تخیل میتوان حدس زد که دستم به گوش دختر بی نوا نمی رسید، خانم معلم با اخم گفت سرتو بیار پایین گوشتو بگیره.

دختر سرخ سرخ شد و  سرش را خم کرد و من هم برای اینکه غائله ختم به خیر شود فقط گوشش را گرفتم و نکشیدم.

و بعد معلم  تشکر کرد و  به کلاس برگشتم.

حس خوبی نداشتم.

از اینکه آن دانش آموز جلوی من و تمام همکلاسیهایش خرد شده بود، ناراحت بودم.

احتمالن شما هم از این نوع شیوه های تنبیه در دوران مدرسه خود داشته اید.

تشویق و تنبیه لازمه آموزش و یادگیریند و صد البته باید از همین تشویق کمک گرفت تا تنبیه.

اماگاه باید به تنبیه متوسل شد، اما یک تنبیه درست و شایسته که بتواند بدون تاثیر منفی و تخریب شخصیت فرد در جهت یادگیری موثر واقع شود.

به آن روز و احساس آن دانش آموز فکر میکنم.

شاید او دیگر هیچ وقت آن سوال ریاضی را فراموش نکند، اما خرد شدن عزت نفسش را هم هیچ وقت فراموش نمیکند و خاطره تلخ آن روز  برای همیشه در ذهن و قلبش باقی خواهد ماند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. وای که چه دورانی بود. هزار سال هم بگذرد هیچ زمانی به شیرینی آن دوران نمی‌شود. بسیار روان نوشتی زهراجان. یاد خاطرات خودم افتادم. وای که همیشه باید جور بقیه را می‌کشیدیم مخصوصا وقتی بازرس می‌آمد یادش بخیر

    1. واقعن لیلا جان
      بچه های دیگه خیالشون تخت تخت بود
      ایموجی خنده
      چون توی سیستم می نویسم امکان ایموجی افزایی ندارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *