نشستی با پرویز شاپور

شماره بی نامی روی گوشی افتاد.

جواب دادم.

مامور پست بود، پلاک خانه را می پرسید تا بسته پستی را تحویل دهد.

بسته پستی، یک کتاب بود.

“قلبم را با قلبت میزان میکنم” کاریکلماتورهایی از پرویز شاپور

کاریکلماتور، عنوانی که سال گذشته در کارگاههای محتوا از زبان آقای کلانتری عزیز به گوشم خورد و خیلی شیفته اش شدم.

حس کردم با روحیه طنز گرای موجز خواهم در هماهنگی است.

نویسنده و اصلن مبدع این نوع چینش کلمات، پرویز شاپور است که همسر فروغ فرخ زاد بوده، البته زندگی مشترکشان خیلی زود به جدایی کشید و او بعد از فروغ ازدواج نکرد و  با تنها ثمره ازدواجشان کامیار، روزگار به سر برد.

اما داستان خرید این کتاب بر می گردد به گروه وبلاگ نویسان تلگرامی آقای کلانتری که هر جا سخن از نوشتن و خلاقیت است; نامش می درخشد.

با دیدن نام کاریکلماتور در پست وبلاگی دوست نویسنده ای،سوار بر کیلیکی شده و در وب سایتی شکیل و پر از حرفهای نو پیاده شدم.

مقاله ی پرپیمان، مخاطب دلشاد کنی روبرویم بود که زیبا و ساده از ک کاریکلماتور شروع و  به ر موخره ختم شده بود.

جزو مقاله های سر لیست گوگل بود و الحق که به صداقت و درستکاری گوگل باید ایمان آورد.

از مقاله مفصل، ساده و گیرایش خوشم آمد، نظری نوشتم و بانو میترا جاجرمی  نویسنده خوش ذوق این مقاله، مرا به “کتاب قلبم را به قلبت میزان میکنم ” شاپور وصل کرد.

و امروز این کتاب به دستم رسید.

و حدستان کاملن درست است، امروز نشستی دارم با پرویز شاپور.

پشت میز مردی با پلیور حنایی نشسته است.

موهای بلند پر پشت فر وز دارد و کنارش گربه ای آرام نشسته و گاه دمش را به پای مرد میمالد و میویی طنازانه میکند.

پیرمرد در حال نوشتن است و گاه لبخند میزند، شبیه کودکی است که دارد با اسباب بازیهایش بازی میکند و خوشحال است.

با لبخند میگویم: سلام جناب شاپور

با همان لبخند کودکانه روی صورتش میگوید: سلام به وقت نوشتن و آنتراکتی میووانه.

میخندم و می گویم: جناب شاپور کتابتان تازه به دستم رسیده و البته با شما از کارگاه محتوا و کاریکلماتورهایتان که آقای کلانتری عزیز برایمان خوانده آشنا شدم.

می خندد و میگوید: دیر یا زود بالاخره می رسیدی.

میگویم: بله و خوشحالم

طبق عادت مرسوم دیدار با بزرگان، حتمن منتظر گافم هستید نه؟!

این بار زیاد منتظرتان نگذاشتم با خودم گفتم: چقدر شبیه اصغر بیچاره بازیگر است و جناب شاپور گفت: ما پرویز با چاره شان بودیم و ادامه داد : کاریکلماتورهای خوش طعمی نوشته ای، اما آنقدر کم که ته دیگ شده اند.

با ذوق و شوق گفتم: پس آنها را خوانده اید؟  حق با شماست، خیلی کم هستند و بعضی وقتها ذهنم انقدر قفل میشود که دیگر نمی توانم بنویسم.

خندید و گفت : پس آنوقت یا باید سر قفلی را عوض کنی یا دسته کلیدت را.

این حاضر جوابی و طنازی کلامش سر ذوقم می آورد تا بیشتر با هم حرف بزنیم.

گفتم: کاریکلماتورهای تازه ای نوشته اید؟

گفت : دو تا از فرشته ها میانه شان کمی شکر آب است، میخواهم برایشان آب نبات بنویسم.

در این حین گربه  پشمالوی دودی رنگش شروع کرد به میو میوهای ممتد و شاپور بغلش کرد و دستی به موهایش کشید و گفت : بگذار الان برایت یک ماهی و موش میکشم تا دلی از عزا در آوری.

رفتارش ساده و کودکانه بود، یاد این کاریکلماتورش افتادم :

از تولدم فقط موهای سفید را به یاد دارم که رنگش به مرور زمان به فلفل نمکی گرائید و حالیکه این سطوررا رقم میزنم، یکدست سیاه شده است.

نگاهم به دفتر روی میز افتاد، کنار چند جمله طرحی کارتونی و فانتزی کشیده بود، به نظر نقاشی کودکانه می آمد، اما مفهوم جالبی در خود داشت.

مثلن :

ماهی کشیده بود که سبیل داشت و دم یک گربه  و دهانش را برای خوردن گربه ای که دم ماهی داشت، آماده کرده بود.

گفتم شما علاقه زیادی به گربه داشتید نه ؟

با لبخندی که چشمانش را کشیده تر نشان میداد گفت : مگر میشود بی گربه زندگی کرد و یا حتی مرد.

گفتم جناب شاپور مزاحم نوشتن و نقاشیشتان نمیشوم، سوال آخر، هنوز هم فروغ را دوست دارید؟

دست از نوشتن برداشت و با معصومیتی کودکانه گفت :

عشق را نه میشود کشید، نه میشود لابلای حرفها بریزی روی کاغذ

فقط هر روز یک قاشق مرباخوری باید بدهی به قلبت، تا نه بمیرد و نه زیادیش بکند.

راستی لابلای کتاب هم به دیدنت میایم، صدای میو که شنیدی، دنبال گربه روی دیوارتان نباش، گربه ملوس من است.

گفتم: خیلی هم عالی

من که از شوق پر در میاورم.

همچنان که لبخند میزد، چشم از من برداشت و مشغول نوشتن شد.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

8 پاسخ

  1. زهرای نازنین، مطلبت رو خوندم و کلی کیف کردم. قلم زیبا و روانی داری. امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببری. موفق باشی عزیزم🌷🌷

      1. آفرین بر این قلم و ذهن خلاق و توانا،👏👏👏🌹🌹
        موفق باشید

  2. خیلییی جالب و خلاقانه بود. از خوندنش لذت بردم. قلم خیلی خوبی داری موفق باشی زهرای عزیزم. در حین خوندن گوشه‌ای ایستاده بودم و شاهد گفت‌وگوی دلنشینتون بودم.

    1. چقدر خوشحالم که مطلبو دوست داشتی عهدیه جان
      اون جمله آخرت فقط : گوشه ای ایستاده بودی و شاهد گفتگو بودی (لایک)
      زنده باشی عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *