کلمه بازی 6

کلمات words

کلمه بازی امروز، شامل جمله سازی منتج به داستانک است و کاریکلماتور.

کلمات جدید :

چاچله: کفش / چاچول: حقه  /  چاخچور: شلوار گشاد زنانه که از کف پا تا کمر را می پوشاند و سابقن زنان هنگام رفتن به کوچه، بازار می پوشیدند  /   چارچار: ستیز / حائر: سر گشته / حازم: دور اندیش /  خائب: مایوس، ناامید  / خابس: شیر درنده /  خابل: شیطان / داء: بیماری / داء الاسد: جوزام / دابر: تابع، پیرو  / داثر: کهنه  / ذابل: پژمرده، لاغر  / ذاجل: ستمکار / ذایع: پراکنده، آشکار  / رابح: سودمند / زایل : دور شونده / زابوقه : گوشه خانه  / زاجل: مرد بلند آواز / ژاژ خایی: بیهوده گویی / ژابیز: شراره آتش / سائب: روان و جاری / سائغ: خوشگوار  / ساویز: خوش خلق / شایبه : گمان و شک / صائب: درست، حق / صباء: میل کردن به کودکی  / ضابط: حاکم، نیرومند / ضابی: خاکسترگرم / طائل: فایده، سود / طاب: پاک و طیب

 

جمله سازی داستانکی

داستانکِ شفای داءُ الاسد

مردی چاچول باز به عیالش گفت: چادر چاخچور کن و چاچَلَه پاره هایم را به آمیرزا پینه چی بده بگو داء گریبان شویَم گرفته و حائر و نالان در خانه مانده، طابیِ حساب بماند بعد از شفا.

زن گفت: اگر پرسید چه دائی، چه گویم؟

مرد گفت: داء الاسد.

زن‌ِحازم که پند و اندرزش به شوی ژاژ خایی بود و از عاقبت بخیری او خائب، ناگزیر چاچله بدست دابِرِ امرِ شوی به دکان آمیرزا سائب شد.

مرد‌خابِل در نبود عیال، همه خانه و زابوقه را گشت تا همیانهای روز مبادای مستخفی را یافته و به طعام و سکری سائغ، دلی از عزا درآورد.

آمیرزا صائب النفس بود و زاجل و ساویز و از طایلش قریب و غریبه رابح.

زن‌ِذابِل‌روی، ماوقع بر آمیرزا ذایع کرد و از چارچار هر روزه‌ی خود و شویش گفت و از او استمداد مرحمت و یاری کرد.

آمیرزا چاره ای اندیشیده، زن را به منزل سائب گرداند و این اطمینان داد که بی هیچ شایبه‌ای قائله ختم به خیر خواهد شد.

آمیرزا چند تکه چوب داثر را آتش زد و چند گُل از ضابی آن ژابیز بر گرفت و به کناری گذاشت و پس از دقایقی به خانه مرد چاچول‌باز گسیل شد.

چاچله‌ها به دست وارد شد.

مرد تمارض کرد و در بستر افتاد و نالیدن آغازید.

آمیرزا گفت: شفای عاجل از خدا برایت طلبیدم، نسخه ظابطی از یاران رسیده بود، اشنالله تعالی که رابح افتد.

بعد به سوی اقدام مرد رفت و به آرامی چاچله ها به پایش کرد.

آنی نگذشته بود که مرد چون خابسی از بالین بر جست و فغان سر داد.

آمیرزا گفت: گویی افاقه کرده، از بستر بیرون جهید.

عیال مرد گفت: او را چه شد آمیرزا؟

آمیرزای زاجل گفت: هیچ، شفای داء الاسد در ضابی بود که در چاچله هایش ریخته بودم، منبعد صباء میشود و دائی هم رفع انشاالله.

 

کاریکلماتور

اشک

قبل از اینکه اشک بریزم، قلبم هشدار وقوع سیل داد.

شیشه پاک کنهای ماشین، در مقابل مژه هایم با این سیل‌ِاشک لُنگ می اندازند.

از قنات چشمشم اشک فواره زد.

مردمک‌ِ چشمم زیر باران اشک خیس شدند.

امروز چشمها بارانی است، خبری که هم‌اکنون از اتاق دل بدستم رسید.

اشک اگر اشک من و دل اگر دل توست، انکه البته محقق نشود، همدلی خواهد بود.

به پای همه بدبختیهایم اشک میریزم، بلکه خشک شوند.

آنقدر آب جلوی چشمش را گرفته بود که همه چیز را آبی میدید.

با چشمانِ‌اشکبار، دنیا را دیدم که بارانی پوشیده بود.

چشمی که وقتی خیلی شاد است یا غمگین هر دو می گرید، تکلیفش با خودش روشن نیست.

صدای شکستن دل از چشمهایم فرو ریخت.

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *