حروف و کلمات، ابزار قلقلک یک نویسنده

حروف و کلماتی که مرا برای نوشتن قلقلک می دهند:

شاید شما هم مثل من باشید و نسبت به برخی حروف و یا کلمات احساسات ناب، خاص و یا حتی فانتزی داشته باشید.

خب مثلن کلماتی مثل قُلُمبه،قُمقُمه، قاریشمیش، قُمپز، قاقول، قلقلک، قلندر و… مرا به نوشتن ترغیب میکنند، انگار می زنند روی شانه ام که هی زهرا بالا چه دوربسان که سن الله بنویس.(چه ایستاده‌ای که تو رو خدا بنویس)
نمی دانم شاید به خاطر ترکیبشان با حرف ق باشد، خصوصن وقتی با ُ هم همراه می‌شوند.

حرف ق از آن دست حروفی است که برای خودش برو بیایی دارد.
برای نمونه کلمه قِشقِرِق را ببینید، یک تنه کلمه را کنتارات برداشته و آن ش و ر را با خودش کشیده آورده که مجوز نشر بگیرد و گرنه چموش‌تر از این حرفهاست.
یا کلمه سنگین قاقول که ثقالت بار از وجانتش میبارد را عنایت کنید، یعنی یک طرف ترازو او ایستاده و آن ور همه کلمات نحیف جمله مثل «را، که، برای و …».

یا کلمه وزین و جاودان عشق را ملاحظه کنید که نمیشود جایگزینی برایش پیدا کرد، از عین کم حرفش و شین مشنگش که بگذریم، قافش آن قدر سرسنگین ته کلمه را قرق کرده و به پشتی لم داده که آدم هوس قلیان میکند با وجود اینکه اصلن  توی عمرش قلیان نکشیده و میداند خوب هم نیست.

یا من نسبت به نون یک ارادت خاصی دارم، البته که همه‌مان برای زنده بودن ارادت خاصی به نون داریم، اما حرف نون از آن حرفهای نجیبی است که یک جورهایی توی کلمه چند قطره متانت می‌ریزد.
مثلن نسرین، نسترن، پنهان، جیران، حیران، جبران، نان و …

حرف میم، این حرف خوش قواره از آن دسته حروفاتی است که جدی است و البته کاریزماتیک، شاید این حس را از نوع نوشتنش در نستعلیق جذب کرده باشم که تمام انرژی خطاط را مصروف خودش می‌کند تا قوس و امتدادش شکیل و وزین درآید.
تمام، سلام، کلام…

خب نسبت به این حروف غلظت احساسی بالایی داشتم که درباره‌شان نوشتم، اما درباره حروف دیگر هم باید شاخکهای حسیم را تیزتر کنم ببینم چه انرژی از آنها می‌گیرم.

راستی شما به حروف و کلمات چه حسی دارید؟

اصلن به این موضوع  فکر کرده اید؟

ارتباطمان با حروف و کلمات انقدر باید تنگاتنگ و صمیمی شود که حس کنیم جزئی از وجودمان شده‌اند و آنوقت است که خونمان پر از حرف می‌شود و دهانمان پر از کلمه و افکارمان پراز نگاه و معنا.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

3 پاسخ

  1. اول سلام
    دوم اینکه مدتی بود نبودیم نه چیزی نوشتیم که قابل انتشار باشد و نه توانستیم به وبلاگ دوستان سر بزنیم. جمجمه‌مان به قول عمو مسکوب پر از خالی بود و سو زهرا جان عمدی داشتی از جمع بستن دوباره کلمه حروف؟
    چهارم وقتی اینطور قشنگ درباره حرفو و کلمات می‌نویسی ما هم به فکر اردات مان به حروف می‌افتیم و در جمجمه‌ دریا زده‌مان که با هر حرف تازه بالا می آورد و زردآب حروف بی معنی را روی کاغذ سفید خالی می‌کرد، به دنبال عشق و اردات می‌گردیم. میبینم ما هم به حرف ش ارادت داریم و بشتر از همه به حرف آ. آ را کشیده تلفظ کن ببین چه موسیقی خوش نوایی دارد دیگر رهاید نمی‌کند. آب زنید راه را زین که نگار می‌رسد مژده دهید باد را بوی بهار می‌رسد
    یا الا یا ایها اساقی ادرکسانا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.
    این ارادت و علاقه به حرف آ از همین شعرها شروع شد دیم. شعرهایی که اخر یا اولشان حرف آ نشسته و یا اینکه هر دو، خیلی چشمگیرمان هستند و دیگر نتوانستیم از حرف آ دلم بکنیم. بر خلاف شما به حرف ق علاقه ای نداریم. چرا دارد. چون ما در املا به دخرتمان می‌گوییم قاسم می نویسد گاسم و ما باید توضیح دهیم که منظورمان همان ق است که دو نقطه دارد. بی لهجه می‌گوییم اما دخترمان خودش لهجه دارد گ می‌نویسد. بعد که سعی می‌کنیم کمی رقیق تر ق را تلفظ کنیم با غ اشتباهش می کرد و اینطور می شود که از ق بدمان می اید.
    ماشالله چقدر حرف می زنیم.

    1. ای جااانم آآآ
      بله حواسم نبود نه که اول شف وایساده
      ندیدمش
      لیلون فقط اون ق ی که گفتی باااا
      راستی یاد خودم افتادم ،موقع خوندن شعر اینا روی ق لهجه داشتم ،البته الان کم و نامحسوس شده و باز هم البته خودم دوست داشتم
      نمیری تو دختر با مش گاسمی که نوشتی
      از طرف من هستی رو ببوس
      مثل مامانش دلنشینه ماشالله
      حرفهایت شیرین است خواهر می رود مینشیند وسط دل و تکان نمیخورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *