طعمه برای شکار ایده

این روزها اوقاتم بیشتر به تب و تاب نوشتن می‌گذرد.
به چالش نردبان نویسندگی ساخته و پرداخته آقای شاهین کلانتری عزیز که صبا مددی نازنینم هم پرچم به‌به نامه‌اش را بالا برده، پیوستم و هر روز سعی می‌کنم پله ها را بالا رفته و از بالای نردبان، دستی به نشان موفقیت برای خودم تکان دهم.
اعتراف: دروغ چرا در حین نوشتن مادامیکه تا پله ۱۰ صعود نمی‌کنم، صدایی درونی می‌گوید: بنویس باز هم و باز هم و… اولش صدایش خوب و لطیف است اما رفته رفته طنین صدایش بم و ترسناک‌تر می‌شود…

به گمانم مرغ کمال‌گرایی است که رفته صدایش را عمل کرده، نشناسمش…

اما چیزی که هست من بالغم هر لحظه سُقُلمه می‌زند که هی سختش نکن، مسابقه که نیست مهم این است که تلاش کنی و نگذاری جوهر قلم ذهنت خشک شود همین.

من هم هر بار با تکان دادن سر، سعی می‌کنم با خودم حرفش را تکرار کنم تا در بحبوحه نامرادی ها و نرسیدن به پله دهم، همچنان گل لبخند به لبم شکفته بماند.

اما در میان صدای مرغ کمال گرایی و منِ بالغم اذعان دارم که نوشتن مثل مُسَکِن، مثل یک چراغ قوه است، یا ظرفی پر از میوه و شیرینی که تهش می‌شود لذت و چشمانی پر از برق و وجد.
این همه منفعت در دل نوشتن، پس بهتر است معقولانه بیشترین تلاشهایم را برای محظوظ شدن از برکاتش انجام دهم بی‌آنکه بخواهم خودم را زجرکش کنم.

باری از هر چه بگذریم، درباره موضوع کم بودن ایده برای نوشتن، نمی‌شود بی خیالی طی کرد و با سر تکان دادنهای ملیحِ مامان بزرگهای مهربان که همه مشکلات دنیا برایشان مثل قند توی آب حل می‌شود، سر و ته ماجرا را هم آورد.

نداشتن ایده برای نوشتن یک مشکل جهانی و ازلی است، بین خودمان بماند، خدا هم همان اولش برای پیدا کردن ایده خلق جهان، کلی وقت گذاشته و صدای من‌های مختلفش را آنالیز کرده تا بالاخره ما و دنیا را آفریده، حتی در زمان پدر، مادر غار نشینمان هم این مشکل وجود داشته و گاه این بزرگواران تا مدتها برای پیدا کردن یک مفهوم جدید برای رسم روی دیوار غار وقت صرف می‌کردند و احتمالن تا ابدآلاباد هم این مشکل گریبان‌گیر یک انسان نویسنده باقی بماند.

اما حرکت به سوی راه‌کار:
نتایح تأملاتی که در فرآیند نوشتن و نردبان نوردی این روزها عایدم شد، این است که مادامی که یک طعمه خاص و همیشگی به قلاب ذهنت ببندی و پرتش کنی توی کائنات، نتیجه شکار ایده های چاق و چله و رنگ وارنگ نخواهد بود.
استفاده از طعمه های تکراری هر روزه ایده ماهی های کوچک و یک‌جور به سمتت می‌کِشد و می‌آورد.
شبیه به اینکه بخواهی هر روز درباره کتابهای موفقیت بخوانی، آن وقت حرفهایت می‌شود تکرار همان مربیان انگیزشی و بعد هم تکرار حرفهای خودت و …

بر همین اساس چند راهکار به ذهنم رسید که برای خودم و خودتان می‌گویم:
1- عوض کردن طعمه برای کشاندن ایده ماهیهایی با مذاقهای مختلف.
2- رتق و فتق امور معوقه ‌ای که انگیزه ورود ایده ماهی به حوضچه ذهنمان را می‌کاهد.
3- قرار گرفتن در فضاهای جدید برای شکار ایده ماهیهای بکر و تازه

اما چگونه طعمه مان را عوض کنیم؟
به چند روش:
1.طرح سوالات جدید
2. تعریف جدید از مسائل مختلف (کلمات، معانی، باورها و موضوعات و … مثل ساخت یک لغت نامه شخصی)
3. خواندن کتابهای مختلف در حوزه های دیگر و البته ثقیل و با دیدی متفاوت

2- وقتی پرونده ایده‌ایی معوقه هنوز در ذهنمان باز مانده، انتظار حضور ایدهِ نورستهِ جذابِ لب خندان در این حوضچه لجن گرفته، انتظار گزافه ای است.

3- فضاهای جدید باعث رخداد موضوعات نو، آشنایی با آدم‌هایی با طرز فکر جدید و قرار گرفتن در میدان اندیشه وسیع تر و افزایش قوه خلاقیت، احتمال شکار ایده ماهی‌های نوین و یا حتی نهنگ ایده‌ها را نیز ممکن می سازد.

راستی شما هم راهکار دیگری دارید؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

6 پاسخ

  1. بله خانوم زمانلوی گرامی. برای خلق ایده راهکاری دارم.
    از ارنست همینگوی وامش گرفتم البته. داستان شش کلمه‌ای ارنست همینگوی رو خوندید؟

    فروشی/کفش/بچّه/
    هرگز/پوشیده/نشده/

    این هم یک ایده ناب برای نوشتن یک متن بلند. داستانی غم‌انگیز می‌شه …

    1. چقدر جالب
      نه نخوندمش
      ولی خیلی جالبه
      داستان شش کلمه ای. امتحانش میکنم.
      ممنون آقای صفری

  2. زهرا جان منم با همین مشکل کم و بیش روبرو هستم ولی جدیدا یاد گرفتم چشمام رو کمی بیشتر باز کنم و از برابر هیچ حرفی و هیچ تصویری به سادگی نگذرم.چند روز پیش که روزها در راه مسکوب رو می خوندم دیدم ساعت ها جلوی یک تابلوی هنری می ایستاده و بهش دقیق می شده تا به ذهنش استراحت بده و از درون اون یه ایده تازه پیدا کنه. راستی ما چقدر به نقاشی و اثار هنری در روز نگاه می کنیم؟

    1. یه چیزی لیلون
      دیشب تو خواب هی نام آقای مسکوب برام تکرار میشد
      از امروز دارم به روزها در راهش گوش میکنم، جالبه
      قلم زیبایی داره به جزئیات خوب پرداخته
      موافقم آفرین
      خیلی وقته به یک اثر هنری عمیقن نگاه و فکر نکردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *