استعداد به فنا رفته

همه من و شمای انگشت‌بی‌قرارِ قلم و کیبورد، دغدغه هر روزه‌مان بافتن پلیمری از کلمات است که بشود تن‌خورِ یک موضوع چشم و گوش‌دار قابل عرضه‌، که مخاطب از خوش‌‌قوارگی و خوش‌سلیقگی بافتمان، لبخند رضایت به لبش بِسُلفد و تأملمان هم پله‌ای بترقّید.

آشنایی داریم که محال ممکن است حرف برای گفتن کم بیاورد و ساکت بنشیند، اصلن در قاموسش خاموشی گناهی کبیره است.

منظورم از حرف دو سه خط احوال‌پرسیِ تکراری، پیش بینی وضع هوا و آنالیز شرایط موجود نیست‌ها نه، این فرد می‌تواند در عرض چند دقیقه شما را به زیبایی تمام، داخل یک داستان جنایی بِکِشد؛ آنهم آنقدر زنده که ترس وحشتناکی به جانتان بیفتد که نکند قاتل داستان اشتباهی شما را به جای مقتول قورمه قورمه کند.

این بزرگوار می‌تواند مسلسل بار عین ماشین بافندگی، یک داستان که نه رمانی ببافد که ته حرفش این شما هستید که از این همه رزولیشن فضا و شخصیتهای داستان و نقل دقیق دیالوگهای مختلف کارکترها، به نفس‌نفس زدن بیفتید و سیستم ادراکیتان هنگ کند.

لب و چانه قهرمان داستانمان، از پر کارترین اعضای وجودیش هستند که تنها هنگام خواب نفسی می‌کشند و خدا را برای خلقت شب ستایش می‌کنند.

احتمالن مادرزادی تنفس شکمی‌دیافراگمیش همچنان برقرار است که هیچ وقت خدا وسط حرف، نفس کم نمی‌آورد و تا ته داستان گازش را می‌گیرد و می‌رود.

موضوع آزار دهنده مضاف بر این سیل خروشان کلامی، طنین صدا و فراز و فرود ثابت مشقت‌بار این گرانقدر در طول روایت است که تا آخر داستان با تنظیم یکنواخت پخش می‌شود مگر، مگر اینکه جایی خدای ناکرده حواستان پرت شود و بخشی از جزئیات مبسوطش را کامل نشنوید و یا بی‌توجه رد شوید که اینجا صدایش بد جور می‌رود بالا و کارتان با جمله گفتم که‌ اش زارتر می‌شود و این بار صحبت قبلی به انضمام  امعاء احشاء صحبتهای حواشی نامربوطه با جزئیاتی با بزرگنمایی بیشتر برایتان تکرار می‌شود تا دیگر هوس حواس‌پرتی و نافهمی حتی ناخواسته به کله‌تان نزند.

یک روز مهمانمان بود.

روز پر مشغله‌ای داشتیم و مادرم هم خسته و بی حوصله برای شنیدن داستانهای طولانی کذایی.

این مهمان عزیز شروع کرد به حرف زدن، همیشه خدا هم یک داستان بکر زیرِ پَرِ بغچه‌ی گلویش داشت؛ از جادو جنبل و ارتباطات سری و رازهای مگو و نیتهای پنهانی شخصیتهای مختلف گرفته تا روشهای بکر سنتی و طبیعی درمان بیماری‌ و علت مرض‌های ریزی مثل یک سردردِ چند دقیقه‌ای فلان تاریخ زندگی …

همین‌طور می‌گفت و می‌گفت که دل مادرم دیگر داشت غش و ضعف می‌رفت و از این رو گاه به دیوار چشم می‌دوخت، گاه بی هدف به پنجره که مثلن صدایی آمده، گاه سرعت تکان دادنهای سرش را می‌افزود تا مهمانمان بلکم در میانه رگبار کلمات به خودش و او مجال تنفس بدهد که دید نه از اینها آبی گرم نمی‌شود و افاضات لاینقطع چون رگباری در حال شلیکند، در یک فکرِ به زعمِ خود هوشمندانه خواست رکبی زده و گریزی به سکانس بعدی داستان هزار و یکشب گوینده بزند تا او را از تشریح فزاینده جزئیات قسمت در حال نقل منصرف کند که گفت:

آهان فهمیدم دیگه آره اونم اومد اینو اینو اینو گفت دیگه مگه نه؟

تکرار کلمات «اینو» تلاش مذبوخانه‌ مادرم برای اشاره به صحبتهای قبلی گوینده برای رسیدن سریع به فحوای مطلب داستان بود، اما به دو کلمه «دیگه» در جمله خوب دقت کنید، این تکرار سهوی نیست بلکه کاملن عامدانه است.

این دو «دیگه» یعنی اینکه جان مادرت، بیا و خلاصه‌اش کن، بیا و دیگر بیشتر توی سلول جزئیات نرو.

به مثابه کشیدن دستی و ترمز بود، البته باز هم به تصور مادرم تا بلکه مهمان شریف بعضی حرف و حدیثها را قلم بگیرد و با اغماز و سرعت نتیجه نهایی را بگذارد کف گوش شنونده، که این آشنای دلنشین ما با صورتی حق به جانب، ابروها بالا داد و بعد از مکث چند ثانیه‌ای گفت:

صبر کن دارم میگم آخه!

این جمله در واقع مصداق تکرار صوت نُچ نُچ به تعداد لازم برای سوال مادرم بود و اینکه:

نبینم هوای دور زدن برت دارد و بخواهی از میانبر بروی.

فکر کردی می‌توانی قِصِر در بروی؟
من تا ته داستان را با شرح مبسوط و اکمل به خورد وجود نازنینت ندهم آرام نمیگگیرم.

یعنی قشنگ معلوم بود که طرف ستاره‌ای که توی چشم مادرم برق زده بود را با کهکشانی جواب داده بود.

و بدین ترتیب چندین ساعت مادر عزیزم مهمان داستانسرایی این آشنای خوش کلاممان بودند و  مشق درس شکیبایی.

چیزی که هست و ذهنم را مشغول کرده این است که این آشنایمان حیف شده، با این چانه فرمان و حافظه‌ی‌فوق‌العاده می‌توانست کتاب‌های قطوری از زندگی ابنای بشر، داستان‌های تخیلی، واقعی و هزاران دانستی جذاب تقدیم جهان کند، اما افسوس که بخت یار نبوده و خرما بر نخیل روییده و دستان بر شانه.

راستی خیلی وقت است که به خانه مان نیامده، کاش بیاید و تیر بار حرف گشوده، برای نوشتن سوژه بارانم کند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

32 پاسخ

  1. واااااای چقدر جالب نوشتی🤣🤣🤣🤣🤣 ، کاملا تجسم کردم 🤣🤣🤣🤣 وای خدا چنین افراد پر چونه رو تو اوقات خستگیه هیچ کسی نفرسته

  2. جالب بود زهرا جان. خدا بهتون صبربده.امان از این آدم‌های پرچانه.

      1. خوشحالم که مورد پسندتون بوده ندابانوی عزیز
        بله سعی کردم تنوع کلمات و اصطلاحاتی داشته باشه

  3. صبر کن دارم میگم آخه😂😂😂خیلی خوب بود.
    ما هم ازینا داریم تو فامیل و آشناهامون. فک کنم همه داشته باشن حداقل یکی از اینا🤦🏻‍♀️ واقعا موندم من، از کجا حرف میارن برای گفتن؟🙄

    1. آره واقعن
      ما هنوز هم این تکه کلامو استفاده میکنیم سپیده
      اونم وقتی که طرف بخواد زود نتیجه گیری کنه

    1. خاطره جالبی بود و زیبا نوشتی زهرا‌جان.یاد همسایه خانه پدری افتادم. خانمی که به زیاده‌گویی و پرداختن به جزییات معرف است. روزی برای احوال پرسی از مادربزرگم که دربیمارستان بستری شده بود به خانه‌شان آمد. از قضا همسایه دیگری هم آمد. همسایه پرگو سوالی از همسایه دیگر پرسید. آن روز فهمیدم دست بالای دست بسیار است. همسایه آنقدر حرف زد که دست همسایه معروف به پرگویی را از پشت بست و مقام اول را ازآن خود کرد.

      1. ممنونم عهدیه عزیزم
        چه جالب
        بله دست بالای دست بسیار است
        الان اون مقام دومی میفهمه شماها چی کشیدین از دستش.

  4. روایت خوبی بود از شخصیتی که ماها گاها با پوست و گوشت لمسش کردیم 😄. کلمات جالبی تو نوشته‌ات بود. همون اوایل متن و چقدر قشنگ اونا رو تو جمله‌ به کار برده بودی. مثل خوش‌قوارگی و بسلفد و …

  5. ممنون از داستان تان ، دقیقا یاد همسایه مان افتادم که با مادر توی حیاط خانه هم کلام می شدند و ساعتها لب باغچه ، لب ایوان خانه به صحبت بودند و البته کلکی که مادرم یادمان داده بود که بگوییم تلفن تا بلکه همسایه محترم تشریف ببرد و مادر به کار های خانه برسد

    1. زنده باشین جناب مظاهری
      آفرین به مادر بزرگوارتون
      ترفند خوبی بود البته تا زمانیکه همسایه شک نمی کرد

  6. متن جالبی بود ولی به نظرم بهتر بود از کلمات ساده تر و روانتر استفاده می‌کردید. فکر میکنم بعضی از فعلها رو هم خودتون اختراع کرده بودید.

    1. ممنونم خانم طوسی عزیز.
      خواستم یکم سنگین تر بنوسم و این سبکی هم تمرین کنم، کمی گستره واژگانمو ببرم بالا
      کدوم فعل رو میگین عزیز؟
      نمی گگیریم؟ 🙂

  7. موضوعت خیلی خوب بود زهرا ولی چقدر سخت نوشته بودی. بیش از سه چهار بار هر جمله رو می‌خوندم تا بفهمم‌. خیلی با متنای قبلت متفاوت بود و البته خلاقانه از جهت استفاده کردن از واژگانی متفاوت و جدید و زیبا و اصطلاحات زیاد. احساس کردم نوعی سبک جدید نوشتاری رو تست کردی. که موفق هم بودی. آفرین بهت👏🏻❤😍

    1. دقیقن زهرااا
      خودم را به چالش کشیدم که از کلمات بیشتر و اصطلاحات استفاده کنم
      ممنون که خلاقیت رو توی این نوشته دیدی عزیزم. قلب و لبخند

  8. هرگز آرزوی دیدار این نوع عزیزان رو نمیکنم
    جالبه کسانی رو میشناسم که حتی مشاور هستند ولی طاقت شنیدن حرف رو ندارن
    اینا هم نمیتونن بشنوند فقط میخوان بگن

  9. یه‌به
    چه نثر باطراوتی
    چند خط اول حالمو جا اورد قشنگ
    چه قلم متفاوت و بی‌نظیری
    موفق باشید

  10. پلان بعدی که ما و زهرا نمی‌دونیم اما خیلی محتمله اینه که به ماجرای عرض و طویلش بازخورد مامانت رو هم اضافه می‌کنه و با آب و تا برای میزبان بعدی میگه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *