حس مادری را دارم که مدتهاست کودکش را ندیده.
شعر¹ بد میکنم اما … باز هم صدای چنگ
تصور صحنهای که هر کس با آب و تاب
دلم براش سوخت، خیلی، حس کردم خیلی تنهاست و
یکی از کارهایی که فکر کردن به آن حتی
چه کسی فکر میکرد روزی چنین اتفاقی بیفتد! تو
بعضی وقتها نمیشود همه چیز را با عینک خوشبینی
به مهمانی دعوت شده بودیم که به خاطر مشغله
بعضی حرفها هستند که آنقدر ته دلت را به
در حال خواندن کتاب خوب گوش نمیدهی از کِیت