دمجنبانک
بحث تناسخ و زندگیهای مختلف در قالبهای گوناگون یکی از مباحثی است که نه میتوان کامل رد کرد و نه مثل آب خوردن تأیید.
مصاحبههای رواندرمانگران با افراد گوناگون طی هیپنوتیزم و همچنین تجربههای نزدیک به مرگ و بیان اتفاقاتی که حتی قویترین تخیل هم نمیتواند در یکآن بسازد، ذهن را به پذیرش یا کنجکاوی بیشتر سوق میدهد.
اما ورای این موضوع، چه علتی میتواند وجود داشته باشد برای این همه تنوع در دلبستگی ما به انسانها، حیوانات، اشیا مختلف و …؟
چرا من دمجنبانک را دوست دارم دیگری سگ، اسب یا گربه را؟
چرا سلیقه انتخاب همسر در هر کداممان متفاوت است؟
چرا من فلان رنگ و غذا را دوست دارم و تو دیگری را؟
به نظرم موضوع بی ارتباط با تجربه نیست.
من پشمک دوست دارم، چون آنرا تجربه کردهام، حداقل یکبار آنرا خورده و لذت بردهام.
من دمجنبانک را دوست دارم چون توانسته در من مرکزی از لذت را روشن کند.
تعبیر من از دوست داشتن اشیا تا جانوران و انسانها، فعال شدن مرکز لذت است که روزی تجربهای در آن نقطه اندوخته شده، درست نقطه مقابل مواجه با یک پدیده نو مثل خوراکی، میوه یا شی که برای اولین بار میبینمش و بعد از تجربه به آن علاقمند میشوم یا از آن دوری میکنم.
روزی دم جنبانکی دیدم که شیفته پرواز زیبای پر از شیطنتش شدم.
یک آن حس کردم من روزی دمجنبانک بودهام و دیدن او مثل دیدار یک آشنا بود در انبوه غریبههایی از پرندگان و جانداران دیگر …
۲۸ آبان هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها