ستاره⭐️
۱. هر ستاره، چراغی است در دست فرشته برای نخ دادن به آدمی.
۲. شب، بدون روبدوشامبر ِستاره نشانش خوابش نمیبرد.
۳. ماه هر شب، به ستارهها فخر فروشی میکند.
۴. ستاره هم که باشی، روشنایی روز خاموشت میکند.
سلام👋
۱. آنقدر بدعنق بود که سلامش را با خداحافظی پاسخ میدادند.
۲. سلام، استارتِ ماشین وراجی است.
۳. زندگی پاره خطی است با دو نقطه سلام و خداحافظ.
۴. سلامش بوی خداحافظی میداد اما من مشامم تیز نبود.
پوست🧍♂️
۱. پوست، روکش محصولی است به نام آدم با مغزی قلبی شکل.
۲. آنقدر پوست خود را کندهام که امعا و احشای داخلیم را میتوانم ببینم.
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا
سکوت 🤐
۱. سکوت، فریادهایی است که سکته کردهاند.
۲. مردان بزرگ با سکوتهایشان فریاد میزنند.
۳.درختان در سکوت مشغول کارند.
۴. زبانِ طبیعت، سکوت است.
۵. بیشتر حرفها در سکوت زده میشود تا در میانهی صحبت.
۶. حبس انفرادی آدم حراف، سکوت است.
۷. آدم حراف اگر بخواهد سکوت کند، زبانش تاول میزند.
۸. اتفاقهای بزرگ در سکوت میافتند.
۹. در سکوت، رفت و آمد افکارم را بهتر تماشا میکنم.
۱۰. فریادهای بلند اغلب بعد از سکوتهای طولانی رخ میدهند.
۱۱. سکوت برای آدم وراج، مساوی سکته است.
۱۲. در مقابل وراجیهای احمقانهی ذهن، بهترین پاسخ سکوت است.
۱۳. عاشق و معشوق در سکوتشان، یک کتاب حرف با هم رد و بدل میکنند.
۱۴. سکوت پر از لاشهی حرفهایی است که در گلو جان دادهاند.
۱۵. سکوت، بستن درزِ ترشحات فکری است.
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا
کوه🏔
۱. کوهها مشتهای باز نکرده زمینند.
۲. هر چقدر ناتوان از کاه کوه میسازد، توانا کوه را کاه میبیند.
۳. عاشق دیروز میشود فرهاد کوهکن، عاشق امروز فِری چَتگر.
.
۴. قلهی کوه سعادت، گاه پشت ابر ناامیدی پنهان میشود.
۵. آدم تنبل لااقل در این کار خیلی خوب عمل میکند: ساختن کوه از کاه.
۶. از کوه خاطراتش به دره غم پرت شدم.
۷. کوه، آیینهی صداست.
۸. فرهاد دلش به کندن کوه، شیرین است.
۹. کوه، طوطی سنگی است.
۱۰. خواستم مثل کوه در مقابل مشکلات بایستم، اما آنها دورم زدند.
۱۱. گاه تنها کاری که باید کرد خراب کردن کوه کاهیِ ذهن است.
۱۳. از وقتی گفت مثل کوه پشتت هستم، کمرم شکست.
۱۴. اگر کوهها را از زمین بِکَنند، باد زمین خالی میشود.
۱۵. داشتم از کوه زندگی بالا میرفتم که پای عمرم سُر خورد و به درهی مرگ سقوط کردم.
۱ شهریور ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا
عنکبوت🕷
۱. عنکبوت به خاطر نامگذاری دور از اخلاقیات خود به یونیسف حیوانات شکایت کرد.
۲. عنکبوت برای سیر کردن شکمش تار میزند.
۳. عنکبوت با زدن تار، حشرات را تور میکند.
۴. عنکبوت پیر به جای تار زدن، سوت میزند.
کاغذ 📄
۱. نويسندگان قلم به دست، از نظر کاغذها هرزهترینند.
۲. خودکار با دیدن کاغذ سفید، پر از شهوت نوشتن میشود.
۳. خودکار آب دهانش را روی کاغذ تف میکند.
۴. خودکار به افکار نویسنده رنگ میپاشد.
دستمال کاغذی🧻
۱. دستمال کاغذی همواره دارای دو حسرت است:
نه کاغذ است که رویش بنویسند و نه دستمال که قابل شستشو باشد.
۲. یک کاغذ دستمالی هر لحظه از عمرش را در تشویش دستمالی شدن است.
۳. سطل آشغال پر از نفسهای آخر دستمال کاغذیهایی است که ناخواسته آلوده شدهاند.
۴. هر دستمالی که از جعبه بیرون کشیده میشود با جیغی به مرگ تن میدهد.
۵. اگر دستمال کاغذی میتوانست حرف بزند بدونشک کلمهای که بر زبان میاورد کثافت بود.
۳ شهریور ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا
سایه 👥️️
۱. هر آدمی با سایهاش، زاویه دارد.
۲. آنقدر آدم خوبی شد که سایهاش هم، رنگ عوض کرد.
۳. کاش سایهی آدمهای دو رو راهراه میشد، اینطوری برای اینکه با گورخر اشتباه گرفته نشوند، داوطلبانه رو راست میشدند.
۴. هر شب، ماه، سایه خورشید را از روی زمین کم میکند.
۵. آنقدر آدم مرددی بود که سایهاش، پارکینسون گرفت.
۶. تنها کسی که فهمید خودش نیست و سایه است، مرحوم ابتهاج بود.
۷. برای اینکه سایهاش از سر کسی کم نشود، وسط ظهر از خانه بیرون نمیامد.
۸. روز و شب، سایهی هم هستند.
۹. گاه آنقدر شتاب زده عمل میکنم که سایهام جا میماند.
۱۰. موقع عبور از رودخانه، ادای سُر خوردن درآوردم، سایهام خیس شد.
۱۱. همسایه، کسی است که سایه اش با سایهات، صنمی دارد.
۱۲.آنقدر همسایههای خوبی بودند که بعد از مدتی، بچه سایه به دنیا آوردند.
۱۳. همسایه کسی است که میتوانی در هنگام بیماریِ سایهی خودت، سایهاش را قرض بگیری.
۱۴. سایههای همسایهها، مشاع است.
۱۵. خورشید به هواخواهی بهار و رکب به زمستان، رنگ سایهها را سبز کرد.
۱۶. اگر سایهی هر چیز سبز میشد، زمین رماتیسم میگرفت.
۱۷. برای خودشناسی، سایهاش را مورد بازجویی قرار داد.
۱۸. از وقتی سایهاش را با تیر زدند، روزها آفتابی نمیشود.
۱۹. روح، انسانی است با سایهای روشن
۲۰. سایه، حاشیهی سیاه متنی است به نام آدمی
۲۱. آنقدر کینهشان شتری بود، که سایههایشان، هم را با مسلسل میزدند.
۲۲. چرا سایه را با هفت تیر میزنند؟
۱. چون ۷ جان دارد.
۲. چون نمیتواند هفت تیر بدست بگیرد و از خود دفاع کند.
۳. این مال زمان قدیم بود، سایههای الان به یک پِخ از پا در میایند.
۴. چون طرف هفت تیر بیشتر نداشت.
۲۳. سایه، حضور نامحسوس شب لابلای روز است.
۲۴. انقدر فرز بود که گاه مچ سایهاش را میگرفت.
۲۵. شب سایهی روز است که با تاخیر ظهور میکند.
۲۶. برای در سایه نبودن، باید شجاعت روبرویی با نور را داشت.
۲۷. برای اینکه سایهی سرشان شود، کفشهای پاشنه بلند میپوشید.
چشمم که به خواب بسته میشود، پای روحم به سفر باز میشود.
دگمه 🥏
۱. اگر دگمه، دهان لباس را ندوخته بود، بسیاری از رازهای مگو فاش شده بود.
۲. آقازادهها دگمههایی هستند که باید برایشان، لباس دوخت.
۳. دگمه و جادگمهای در عطش وصالند.
۴. دگمه و جادگمهای زندگی مشترکشان را لب مرز میسازند.
۵. طلاق و آشتی دگمه و جادگمهای بیشتر از آنکه دست خودشان باشد، دست ماست.
۶. برای بستن چاکِ دهان لباس، دگمه و جادگمهای را به عقد هم درآوردم.
مداد✏️
۱.مداد، درختی است که راه علم در پیش گرفته.
۲. مداد، نان بازویش را میخورد، خودکار نانِ جوهرش را.
۳. آنقدر مدادِ فکرم را تراشیدم که حالا از دست ذهنم در میرود.
۴. بعضی آدمها مثل مدادند، غلطهایشان را میشود فوری پاک کرد اما امان از آدمهایی که مثل خودکارند، پاک کردن غلطشان، خودت را پاره میکند یا کاغذ را.
۵. سیاستمدارانِ بد، مثل رواننویس هستند، گندشان را فقط میشود با مچالهی کاغذ شست.
۶. خودکارِ بیک، برای مداد، احترام نظامی میگذارد.
۷. برای اینکه بتواند از زیر حرفش در برود، تصمیماش را با مداد مینویسد.
۸. مداد، به خودکار و رواننویس به چشم یک مُشت قِرطی نگاه میکند.
۹. مداد، محیطِ داس؛
خودکار، ویندوز
و روان نویس، لینوکسِ سیستم نوشتن هستند که گاه داوطلبانه هوس میکنیم به محیط داس برگردیم.
۱۰. مداد، درختی است که آرزوی ادامه تحصیلش محقق شده.
۱۱. مدادِ سیاه، فرمانروای مدادها بود تا اینکه مداد سفید ظهور کرد.
لواشک 🫔
۱. لواشک دو به شکترین خوردنی است که نمیداند ترشِ شیرین است یا شیرینِ ترش.
۲. نانِ لواش، هرگونه ارتباط خانوادگی با لواشک را رد کرد.
کنجد 👈🍔👉
۱. پنددانهتر از کنجد فقط خودش: کن جد
۲. بربری و سنگککنجدی، دنبال کِرِمِ لایه بردار بودند.
کلمه
در ابتدا کلمه بود و بعدش دیگر داستان شد!
#نی_نوا
۷ شهریور ۱۴۰۳
کاریکلماتورهای برقی
سیم ➿️
۱. تا سیم لخت را دیدم چشمانم را بستم.
۲. سیمهای برق، از جمله خط قرمزهای زندگیند.
۳. تا سیم را لخت کردم، جیغ کشید.
۴. شهوت دست درازی به سیمِ لختِ برق، مساوی مرگ است.
دو شاخه، پریز 🅾️ 🔌
۱. پریز، دیدگاهِ برق است.
۲. حاصل ازدواج پریز و دوشاخه، جریان برق است.
۳. دوشاخهی چشمانت که به پریزِ نگاهم تلاقی میکند، فیوزِ حواسم میپَرَد.
۴. حاصلِ تلاقیِ دوشاخهی کنجکاوی در پریزِ پاسخ اشتباهی، جریانِ گیجی بیشتر است.
۵. هر شب فرشتهها، برای اینکه خورشید نسوزد، دو شاخهاش را از برق میکشند.
۶. اگر دو شاخهی ماه و خورشید همزمان وصل شود، فیوز آسمان میپَرَد.
نی_نوا
۸ شهریور ۱۴۰۳
خلبانِ روحم شبها دید بهتری دارد.
خلبان، کودکی است که همیشه شبها با رویای پرواز خوابش برده.
روح و مرگ
بهشت، پارکِ بازی روح هاست.
جهنم، سونای روحهایی است که اضافه وزن دارند.
لحظه مرگ، زمین گرانشیترین حالت خود را روی جسمم پیاده میکند.
لحظهی مرگ، زمین تنم و آسمان روحم را به آغوش میکشند.
لحظه مرگ دو شقه میشویم.
مرگ دو شاخهترین اتفاق است.
هنگام مرگ، زیپ دهان بدن باز میشود.
روح، آدمی است که تعلقاتش را زمین گذاشته.
عرق
اشک، عرقی است که دیر هنگام جاری شده.
اشک، عرقی است که به دلیل اهمال کاری، تغییر مسیر داده.
عروسک
عروسکم، با سکوت ادامه دارش، بلاهتم را فریاد میزند.
سکوت عروسکم در مقابل تمام حرفهایم، فیلسوفم کرده.
عروسکها، معلم سکوت و نظارهاند.
#نی_نوا
۹ شهریور ۱۴۰۳
آخرین دیدگاهها