به نظرم همه چیز این دنیا و حتی خلق همه ما موجودات با یک سوال شروع شده.
مثلا روزی خدا خودش تک و تنها نشسته و داشته فکر میکرده بعد گفته خب حوصلهام سر رفت چه کار کنم؟
همین سوال باعث شد که زمین و زمان و موجودات و ما انسانها خلق بشویم و حالا دیگر حوصله خدا سر نمیرود.
اصلا همه کشفیات و اختراعات بشر از کجا کلید خورد؟
انسانهای اولیه چگونه توانستند برای خودشان ابزار جنگ و دفاع در مقابله با دشمنان بسازند ؟
بگذارید با کمی چاشنی طنز تصویر سازی کنیم:
روزی یکی از پدران اولیه مان نشسته بود توی غار و مادر اولیه مان هم میخواست نارگیل بخورد.
پدرمان توی فکر دیروز بود که چگونه به سختی توانسته بود جان سالم به در ببرد و لقمه چپ خرس خشمگین نشود و مدام از خودش می پرسید، چگونه می شود از خود در برابر این حیوانات درنده دفاع کرد؟
مادرمان گفت نارگیل میل داری ؟ البته به زبان خودشان( ااااا ههههههه عععععع ننننننن)
پدرمان که توی فکر بود نشنید.
مادرمان دید پدر حوصله ندارد گیر نداد، ( میبینید مادر اولیه مان چقدر روانشناسانه برخورد کرده ) شروع کرد به شکستن نارگیل آن هم با یک تکه سنگ.
بعد خواست یک سیب بزرگ را نصف کند هر دو بخورند( حالا زیاد پیگیر امکانات نباشید، خب فقط ۱ سیب داشتند) اولش خواست با مشت بکوبد تو سر سیب، دید اینطوری مثل همیشه له خواهد شد و تازه سهم هر دو به یک اندازه در نمیآيد و باز هم اوقات تلخی می شود، در همین لحظه چشمش به خرده سنگ تیزی که از خرد شدن سنگی که با آن نارگیل را شکسته بود، افتاد.
یکهو این فکر به ذهنش رسید که با همین سنگ تیز سیب را ببرد.
در همین لحظه نگاه پدرمان به سیب و کار مادر افتاد.
چشمهایش برقی زد و سری به تایید تکان تکان داد
و چند روز بعد پدرمان یک خنجر و نیزه سنگی ساخته بود.
(و باز هم این موضوع به اثبات رسید که پشت هر مرد موفقی زنی موفق ایستاده است یا در کنارش نشسته و دارد نارگیل میخورد.)
سوالی که به این طریق پاسخی برایش ساخته شد.
در تمام اعصار فرایند پرسش و پاسخ بوده که باعث پیشرفت در زمینه های مختلف زندگی شده است.
سوال هر چه واضح پاسخش هم روشن تر خواهد بود.
حتما برایتان پیش آمده که درگیر سوالی بودهاید و بعد خیلی اتفاقی به جواب رسیده اید، اصلا انگار خدا سیستم کائنات را به گونهای طراحی کرده که همیشه پاسخگوی ما باشند، البته گاه انقدر سوالهایمان سطحی است و یا خودمان بر دانستن پاسخ مصر نیستیم که جوابها مدام از بغل گوش و چشم ما رد میشوند اما ما نه میبینیم و نه میشنویمشان.
پرسشگر جدی بودن در یافتن پاسخ اگر به یک عادت تبدیل شود، می تواند آثار درخشانی در تمام ابعاد زندگی داشته باشد:
مثلا در بعد روانی و خودشناسی
وقتی عصبانی میشویم یا از دست کسی ناراحت میشویم، پرسش چرایی آن عصبانیت و ناراحتی می تواند باعث وضوح افکار و احساساتمان شود، شاید نیاز به بازنگری و تغییر دیدگاه داشته باشیم.
سوالات خوبی مثل نمونه های زیر می تواند باعث شفافیت افکارمان شود:
نقاط ضعف و قوت من چیست؟
من دوست دارم چگونه فردی باشم؟
علایق و استعدادهایم چیست؟
چگونه می توانم احساسات خود را کنترل کنم و …
در ابعاد مادی و زندگی شغلی سوالاتی مثل:
چگونه می توانم فروش خوبی داشته باشم؟
چگونه می توانم سطح کار خود را گسترده تر کنم؟
چگونه می توانم کارمند موفقی باشم؟
چگونه می توانم خدمات بهتری برای مشتریان داشته باشم؟
نیاز مشتریان چیست؟
در بعد روابط :
۱. چگونه می توانم خانواده شادی داشته باشم؟
۲. یک رابطه خوب چه ویژگیهایی دارد؟
۳.چگونه می توانم همسر خوبی باشم؟
۴. چگونه می توانم پدر یا مادر خوبی باشم؟
۵.برای داشتن روابط خوب چه مهارتهایی را باید بیاموزم؟
و خیلی سوالات دیگر که با توجه به ارتباطات و زندگیمان باید بپرسیم
یکی از راههای بسیار کارآمد برای طرح سوال مناسب و یافتن پاسخ درست، نوشتن است که باعث میشود کلاف سردرگمیهایمان به دست کلمات باز شود.
گام بعدی دقت و تمرکز به پیرامونمان برای دریافت پاسخ است، پاسخی که می تواند حین نوشتن یا در خلال کارهای ساده روزانهمان به سمتمان هدایت شود. مهم این است که این اطمینان را داشته باشیم که پاسخ مشتاق رخنمایی خود به ماست
فقط باید آغوش ما برای دریافتش باز باشد.
اگر در حال درجا زدنیم،اگر متوقف شدهایم اگر حس خوبی نداریم، اگر از کاری که انجام میدهیم لذت نمی بریم، همه اینها نشانه این است که زمان آن رسیده که سوال کلیدی را از خود بپرسیم و به دنبال پاسخش باشیم.
گریزی بزنم به صحبت جناب آقای کلانتری معلم خوبم( کلمه معلم را به استاد ترجیح میدهم، همیشه در پس زمینه کلمه معلم احساس همدلی و دلسوزی بیشتری احساس میکنم)
ایشان همواره از لزوم پرسش برای نوشتن گفته اند و این تعبیر زیبا که علامت سوال شبیه یک گوش است برایم خیلی جالب است.
این یعنی سوالت را بپرس و گوشت را برای شنیدن جواب تیز کن.
در انتهای این یادداشت میخواهم گریزی به سالهای مدرسه داشته باشم که سوالی مرا برد به سمت نور و آگاهی:
می روم سراغ کتاب بینش اسلامی، کتابی که گاهی انقدر خشک و بی روح تدریس می شد که آدم ترجیح میداد برود چند تا معادله سخت ریاضی حل کند اما پای این درس ننشیند.
یادم می آید که فقط روخوانی می کردیم و هر آنچه در کتاب بود را باید مثل یک طوطی سخن گو تحویل می دادیم، اما در برخی موارد خیلی برایم سوال پیش می آمد و دلم میخواست بپرسم. در آن زمان پرسشهای خارج از چهارچوب کلاس تابو بود و فقط باید عینا مطالب را حفظ می کردی و همانطور بدون یک واو اضافه یا کم تحویل معلم میدادی و او هم از سر کیف که به به عجب دانش آموزی و به به بهه بهتر که چقدر خوب درس داده ام،نمره 20 را در دفتر نمره برایمان حک میکرد.
امتحان داشتیم ومن در حال حفظ کتاب!
آیه های قرآنی بود و باید معانی و شان نزولشان را از بر می کردیم.
رسیدم به این آیه “ما جن و انسان را نیافریدیم مگر اینکه مرا پرستش کنند.”
با این جمله چهره ام شبیه این ایموجی شد. 😏
و در دلم گفتم خودمانیم خدا هم خیلی مغرور استا . مارا آفریده که هی او را پرستش کنیم عبادت کنیم، برایش دولا راست شویم، واقعا که .
و بعد دوباره با خودم گفتم ولی واقعا منظور این آیه چیست ؟
یعنی خدا انقدر تشنه عبادت و پرستش ماست؟
آیا می تواند معنی دیگری داشته باشد
دیگر امتحان را ول کرده بودم چسبیده بودم به این آیه.
چند دقیقه گذشته بود که این معنی به ذهنم و یا قلبم خطور کرد:
هدف از خلقت این بوده که جن و انسان به سر حد کمال خود برسند و در دلشان آنچنان قندی آب شود که دوست داشته باشند خدا را در آغوش بکشند و بگویند خدایا مرسی که ما را آفریدی دمت گرم . شکر. چاکرت هستم، بنده ات هستم.
یعنی برای جن و انسان مقامی آنچنان رفیع در نظر گرفته شده که هر آینه رسیدن به آن شوقی بی کران برخواهد انگیخت.
مثل این است که کسی چیزی به شما هدیه داده باشد که شما اول به اهمیت آن پی نبرده باشید، اما بعد ببینید که آن هدیه به شما قدرتی باور نکردنی داده است، معلوم است که اینجا دوست دارید بروید و آن فردی که اینچنین هدیه بی بدیلی را به شما داده غرق بوسه کنید و سفت در آغوشش بگیرید و ارادت و قدردانی قلبی خود رازا از این هدیه گرانبها با تمام وجودتان نشان دهید.
من اگر آن سوال را نمی پرسیدم این مفهوم زیبا را در نمی یافتم، مفهومی که تا به اینجای زندگیم با تمام وجود دوست دارمش و سعی میکنم محققش کنم.
البته شاید در ظاهر امر برایتان یک موضوع پیش پا افتاده باشد اما برای من در آن اوان نوجوانی که مثل امروز به وفور و به آسانی به بینش عقلا و عارفان دنیا دیده دسترسی نداشتم، یک کشف و دریافت بزرگ و ارزنده بود که همچنان یادآوری خاطره اش کیفورم میکند و لبخند شوق بر لبانم می نشاند.
آخرین دیدگاهها