انگشتان نور به چشمانش رسید.
به یکباره چشم گشود.
چشمان سیاه بازغش¹ را به سوی پنجره گرداند.
آسمان آبی نقرهگون با خورشیدی که تازه پرتو افشانی از سر گرفته بود از پشت قاب پنجره نمایان شد.
صدای گنجشکهای روی سیم برق رفتهرفته بلندتر میشد.
خواب از سرش پرید، لحاف را کنار زد.
نشسته در حالی که به بوم روبروی تخت زل زده بود شروع کرد به مرور خاطرات.
شبیه بازخوانی یک پرونده، تمام حرفها، افکار و احساسات گذشته برایش زنده شد.
همه چیز از دو ماه پیش شروع شد، مصادف با بازگشایی گالری که مدتها پیش برایش زحمت کشیده بود.
مشاور توصیه کرده بود برای بازیابی روحیه هر کاری که به آن علاقمند است را با تمام وجود شروع کند و او پس از مدتی توانسته بود خود را برای رفتن سر بوم و رنگ راضی کند و برای خلق اثر دوباره بازو گشاید…
حالا دیگر همه فکر و احساسش به طرح و رنگ و نقاشیهایش تنیده بود.
حس پرندهای را داشت که اولین بار کسی راه آسمان را نشانش داده بود و او میتوانست با بالهایی که تا آن روز بسته بود امروز تا اوج آرزوهایش پرواز کند.
روزها زیبا و آرام سپری می شد تا اینکه پایش به گالری و دیدن هر روزه تابلوهایش باز شد و اسارت شرین آغاز شد.
حالا دیگر پرنده ای در قفس بود که اسیر چشمانی نافذ بود و خندههای زیبا و حرفهایی که بوی محبت و زندگی می داد.
اما …
سیگاری روشن کرد.
رفت پشت بوم و مدتی به آن خیره ماند.
با هر پوک گویی آرام و سبک تر میشد.
در حالیکه دود سیگار را به آسمان میدمید کار را تمام کرد.
نام اثر عشق ناکام بود با این یادداشت:
وقتی از تو و خاطراتت خسته میشوم
سیگاری روشن میکنم
با هر پُک خاطرهای از تو مچاله میشود
بازی کودکانه زیبایی است
دود شدن خاطراتت را میگویم
–
کاش داستان بیوفاییت را تا ته خوانده بودم
باورش سخت است، قبول کن
چشمانی که رنگ عشق باشند
و آنی از فریب لبریز شوند
سوءتفاهم تلخی بود …
طلبِ عشق من و
هوسبازی تو
–
راستی تصویرت را کشیدهام
دیگر هیچ شبیه تو نیست
چهرهای معصوم و نگاهی نافذ
گرمای عشقی که از چشمانت برایم آغاز شد
و اینک سردیِ وجودی که سراپا منجمدم میکند
نامش را میگذارم عشق ناکام
شاید خوب بهفروش برسد
بی گمان جادوی چشمانت
دلی را چون من زمینگیر نگاهت میکند
تا بگوید این تابلو چند؟
1.درخشان
24 پاسخ
زیبا بود. چندبار خوندمش . یادداشت انتهای نقاشی عالی بود
ممنون عزیز دلم
راستش لیلون این متن حاصل جمله سازی با 5 تا کلمه بود که دیدم داستانیک شد برای خودش گفتم باشه
اون شعرگونه آخر متن رو مدتها پیش نوشته بودم دیدم اینجا درست جای اونه آوردمش
بارکنا به خلاقیت
ساغول باجی جان
مثل همیشه عالی بود زهراجانم.
ممنونم معصومه بانوی عزیز
زنده باشین
شعر گونه آخر زیباترش کرد.
موافقم.
خصوصن آخرش به نظرم در حکم ضربه بود
چه رمانتیک
ممنون خانم طوسی عزیز
عالی بود
یادداشت آخر تکاندهنده، تاملبرانگیز و تلخ بود
ممنونم یاسمین جان
دختر با احساس
چرا وقتی میدونی چی حالمون رو خوب میکنه،خودمون رو از انجامش منع میکنیم؟🙄
این مشکل اساسیه زندگیه منه🤦🏻♀️
خوشحالم که سوژه موردنظر بوم و رنگشو دستش گرفت.😌 ایشالا همه خاطراتش دود شه بره هوا زودتر😣😒
ممنون سپیده
آره گاهی شرایط انقدر پیچیده میشه انگار یکی باید یادمون بیاره
خودش رو گذاشت برای فروش…وقتی عشق آدم به خلق اثر وارادر میکنه دیگه از ما جدا نیست ..
راستی مرسی برای واژه بازغش: درخشان:)
زنده باشین محبوبه بانوی عزیز
راستی تصویرت را کشیدهام
دیگر هیچ شبیه تو نیست…
آدمها وقتی عشق نافرجامی رو تجربه میکنن، تا مدتی با خاطراتش زندگی میکنن. اما با خاطرات خوبی که قدیمها داشتن. قطعن چیزای بدی اتفاق میوفته که عشق منجر با شکست میشه. ذهن آدم اینطوریه که اونا رو یادش میره. یا بهتره بگم بهشون نمیپردازه. و میررررره سراغ خاطراتی که واسش دلنشین بودن. خاطراتی که دیگر شبیه تو نیستند و چهرهای که فرق دارد…😞💔👏🏻
درسته زهرا جان
به نکته خوبی اشاره کردی
خیلی شعرش رو دوست داشتم. فوقالعاده بود 🌹🙏
ایکاش حرمت عشق همیشه محفوظ میموند.
ممنونم حلیمه بانوی پر از مهر و احساس
عشق ناکام بود و از عنوان حس کردم شاید خیلی متن غمگینی باشه. زیبا بود و دوستش داشتم. مخصوصا آخرش رو که مثل شعر بود. امیدوارم هیچ عشقی ناکام نمونه
خوشحالم دوستش داشتی فریبا
آمین عزیزم
دودشدن خاطرات جالب بود
گاهی یه تمرین یهو چقدر خوب میشه
بله واقعن طاهره بانو