با دیدن شیرِآب باز مانده، اعصابش ریخت به هم.
تصور اینکه یک شب تا صبح، نعمت خدا به هدر رفته، آن هم نعمتی که در این روزهای گرم تابستان بیشتر از طلا و جواهر ارزش دارد، خشمگینترش میکرد و دندانهایش را بیشتر بهم فشرده.
یاد سهل انگاری مدتها پیش خودش افتاد که چقدر به خاطرش شماتت شده بود.
عذاب وجدان، بس نبود، دیگران هم چپ و راست نهیب میزدند که حواست کجاست؟ این همه آب را به هدر دادهای.
با خودش گفت سه راه وجود دارد:
۱. بروم رک و پوست کنده بگویم، ایها الناس چه کسی یادش رفته شب شیر آب را ببندد؟
صبح رفتم دیدم آب همینطور دارد هرز میرود و به این ترتیب جبران همه سرزنشهایی که شده بشود تا همگان بدانند که اشتباه و حواسپرتی برای همه ممکن است پیش بیاید.
۲. به روی خودم نیاورم تا مبادا فرد سهل انگار عذاب وجدان بگیرد، خب او که دانسته این کار را نکرده و تازه گفتن حالای من که آب رفته را برنمیگرداند.
۳. چطور است بعد از مدتی که آب از آسیاب افتاد با بیان موضوع بدون اینکه انگشت اشاره سوی کسی برود، خودم و دیگران را به حواسجمعی بیشتر ترغیب کنم.
چه خوب است که در هر رخدادی به دنبال راهحل هوشمندانه اخلاقی باشیم که نتایج بهتری برای خودمان و دیگران رقم بزند.
۲۵ مرداد هزار و چهارصد و دو
✍️نینوا
آخرین دیدگاهها