دلتنگی
به ناگاه در یک ویدیو، تصویر همکاران قدیمی را دیدم.
دلم یکهو تنگ شد.
فکر نمی کردم تمام آدمهایی که روزگاری آن همه برایم عادی بودند میتوانند روزی این همه دلتنگم کنند و با دیدنشان فیلَم یاد هندوستان کند.
گَرد سپیدی که روی موهایشان نشسته بود،
چروکهای صورتشان و قامت خسته شان، غمگینم کرد.
تغییراتی که در طول زمان بوجود آمده بود و اگر هر آن همکاری و دیدارمان باقی بود، هیچگاه این همه ماوجهشان نشده و متاثر نمیشدم.
داستان، حکایت خو گرفتن است، عادت کردن است.
همه ما در هم رشتههایی از وابستگی داریم که با گذر زمان روزی این رشتهها کشیده میشود و یکهو دلمان برای هم تنگ میشود و از دیدن شکستگی هم و لو خودمان هم شکسته باشیم، دلشکسته میشویم، حتی آنهایی که روزی بدی در حقمان کرده بودند.
۱۰ تیر ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها