سرنوشت مردم

سرنوشت مردم

داستانک/ داستان کوتاه/ کلمه بازی

کلماتِ متن، به انتخاب دوست عزیزم لیلا علی قلی زاده:

شکمبارگی
نخوتمند
ضلالت
سفاهت
فراخ
فراخزید
مقهور
مذلت
مستحیل
منکوب

پادشاه جوان چون بر اریکهِ قدرت تکیه زد، نگاهی نخوتمند به زیردستان و درباریان انداخت.

پادشاه پیر، وصیت کرد که پسر بزرگ جانشینش شود و جز این هم انتظار نمی‌رفت.

پادشاه جدید که جز شکمبارگی و عیاشی نمی‌دانست، اکنون زمام مملکت را در دست داشت و چه عاقبت شومی در انتظار مردمان بود.

امور کشور به دست وزرا و مشاوران اداره می‌شد تا پادشاه!

او که مقهور قدرت شده بود، به جای آنکه به امورمملکت و مردمانش بپردازد، هر روز بساط عیش و میگساری برپا می‌نمود و از ممالک دور و نزدیک کنیز و زیبارو طلب می‌کرد.

برادر کوچک که بعد از مرگ پدر کنج عزلت گزیده بود با دیدن ضلالت و سفاهت برادر بزرگ و روزگار مردمان دل‌ریش شد و از خلوت خویش فراخزید و در اندیشه بود که چه کند.

او با خام‌خیالی موضوع را با مشاوران و وزرا در میان گذاشت؛
غافل از اینکه آنها از شرایط پیش آمده بس خشنودند و بعد از مرگ پادشاه پیر، میدان جولان بس فراخ شده بود و حالا دیگر می‌توانستند منافع خود را بیش از پیش تامین کنند، بی‌آنکه پادشاه از آن اطلاع یابد و یا اینکه بخواهد بر فرض محال بازخواستشان کند.

وزرا و امرا، به حضور پادشاه رسیده و هر آنچه برادر خیراندیش با آنها در میان گذارده بود، با آب و تاب فراوان و تحریف بازگو کردند.

گفتند چه نشسته ای که برادر از حسادت، مذلت پادشاه مملکت را خواهان است و احتمال آن می‌رود که لشکری بر علیهت تجهیز کند، باید که تدبیری بیندیشی.

پادشاه که از پادشاهی به باده‌پرستی و زن بارگی خو گرفته بود و حالا برادر را مانع خوشی می‌دید دستور داد او را زندانی کنند.
در این میان وساطت مادر نیز کارگر نیفتاد.

برادر به زندان افتاد و پس از مدتی پادشاه به خاطر افراط در مستی، ریق رحمت سرکشید و چون فرزندی نداشت، کشور تمامن به دست درباریان افتاد.
وزرا از بیم آنکه برادر به سلطنت رسد، با نیرنگ و تزویر او را مسموم کردند و بدین ترتیب به پادشاهی خانواده سلطنتی پایان دادند.

قرار شد انجمنی از وزرا و امرای لشکر تشکیل شود تا از میان خود پادشاه آینده که باید تحت امرشان بود و منافعشان را تامین می‌نمود انتخاب می‌کردند.

حالا دیگر روزگار مردمان بخت‌برگشته هر روز مستحیل می‌گشت و رو به منکوب شدن می‌رفت.

۱۴ تیر ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *