پری
مبهوت حرفهایش بودم.
انگار همان دختر پر مدعایی نبود که با اِهن و تُلُپ راه میرفت و آدم را یاد آناستیزای سیندرلا میانداخت.
دوستی من و پری، به دوران کودکی بر میگردد.
همسایهی دیوار به دیوار بودیم و تنها بچههای همسن و سال محله.
انگار چون همبازی دیگری نداشتيم به بودن با هم رضایت داده بودیم و اخلاق گند هم را تحمل میکردیم.
من از فیس و افادهی پری حالم بهم میخورد و او هم از سبکسری و بیخیالیهای من و بالاخره بهم عادت کردیم و مونس هم شدیم.
دوستی من و پری نمونهی استثنایی از سازگاری مسالمتآمیز بشر است.
برگردیم به ادامهی حرفهای پری با آن دل خوشآشوبش:
“آخ زهرا
فکرشم نمیکردم این طوری دلباختهی کسی بشم.
وقتی باهام حرف میزنه، انگار هیچ غمی تو عالم ندارم، صداش خیلی آرومم میکنه.”
اینها صحبتهای پری بود از رابطهی جدیدش با یکی از دانشجویان دانشگاه!
پری و دلدادگی؟!
دختر زیبا و خودشیفتهی دانشگاه؟
او آنقدر با آب و تاب از رابطهشان میگفت که شک میکردم خود پری باشد که دارد حرف میزند.
چشمانش آنچنان برقی در خود داشت و لبش به خنده شکوفا بود که صدایِ “من، خوشبختترین دختر روی زمینم “را میشد بوضوح از قلبش شنید.
روزها میگذشت و پری جسته گریخته از حال و هوای رابطهشان برایم میگفت و قند توی دل خودش و خودم آب میکرد.
امتحانات را دادیم و هر کس به سویی پراکنده شد.
مسافرت بودیم که گوشیم زنگ خورد:
“زهرا
زهرا!”
صدای ملتمسانهی پری بود…
“زهرا دیگه نمیبینمش، جواب پیامامو نمیده،
نمیدونم چی شده.
شاید آخرین بار چیزی گفتم که بهش برخورده…”
پری با حالی حزین حرف میزد و مدام به خودش بد و بیراه میگفت.
سعی کردم دلداریش دهم، اما بیفایده بود، پری شوکه شده بود و این حال غیر قابل اجتناب بود.
حال روحی پری متاثرم کرد، برایم همچنان جای سوال بود که چگونه پری دل به جوانی سپرد که هیچ یک از معیارهای ازدواجی که برای خود ترسیم کرده بود را نداشت.
جوانی کمسواد با درآمد پایین و سطح فکر کاملا متفاوت با پری که تنها مهارتش، خوب حرف زدن بود!
پسر به یکباره از کجا پیدایش شده بود و حالا چگونه بیهیچ دلیل مشخصی، غیبش زده بود.
نمیدانم، اما چیزی درونم میگوید شاید این تقاص همهی بیمحلیهای پری باشد در طول این سالها؛
آهِ دل جوانانی که پری هیچوقت شانسی برای ابراز کردن بهشان نداد، پسرانی که شاید قلبا دوستش داشتند!
فهرست
Toggleنی_نوا
۱۷ دی/۳
کلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها