دختری روی نیمکت پارک
کم کم جمعیت ازدحام کردند.
کنجکاو شدم، پیادهرویم را متوقف کرده، به جمعیت پیوستم.
دختری روی نیمکت افتاده بود.
باغبان در کنارش ایستاده و داشت ماوقع را تعریف میکرد:
” یک ساعت بیشتره خوابه.
خواستم گلا و چمنای اینجا رو آب بدم، گفتم خیس میشه، صداش کردم اما انگار نه انگار، نه جواب داد نه تکون خورد، نفسم انگار نمیکشه.
یه خانوم بیاد ببین نفس میکشه، زنده است،
نیاز باشه کیفشو بگردیم، نام و نشونی پیدا کنیم، با خانوادهاش تماس بگیریم.”
مرد جوان عینکی از وسط جمعیت گفت: “نه، کاری نکنین؛
زنگ بزنین، پلیس بیاد.
به چیزی هم دست نزنین، اثر انگشت و علامتا پاک میشه و پلیس نمیتونه قاتلو ردیابی کنه.”
کلمهی قاتل، نفسها را در سینه حبس کرد و زن میانسال مهربانی که با نگرانی، به حرف باغبان دو قدم جلو آمده بود، در جا خشکش زد و سر جایش برگشت و با غرولند همسر مواجه شد.
پیرمرد آرامی که به عصایش تکیه داده بود، گفت: “پدر آمرزیده ها شاید خواب باشه، یکی گوششو نزدیک ببره ببینه نفس میکشه.”
باغبان سرش را به صورت دختر نزدیک کرد و گفت:
“صدای نفس نمیاد.
آخه اگه خوابم بود با این همه سر و صدا بلند میشد.”
زنی که با چشمانی کشیده، متفکرانه به دختر خیره شده بود، گفت:
” غلط نکنم، خودکشی کرده، قرصی چیزی خورده.
دختر همسایه ما هم همسن این دختر بود، با یه پسر رابطه داشت، پسرم با عکسای لخت و عور، از دختر باج میخواست، دختره هم بی سر و صدا قرص خورد و خودکشی کرد.”
پسر جوانی که موهایش یک وری بود و با تاسف فقط سر تکان میداد، گفت:
“متاسفانه دخترای این دروه زمونه خامدستی میکنن و با یه دوست دارمِ پسر، عصمت و عفتشونو تقدیم.”
دختر جوانی که جوان مذکور را به دقت زیر نظر داشت با نگاه اعوجاجی به سر تا پایش، گفت:
” خامدستی نیست، آقا!
پسرای این دروه زمونه نامرد شدن و پای عشقشون نمیمونن و اینطور احساسات دخترا رو جریحهدار میکنن.”
در همین حیص و بیص دو افسر پلیس سر رسیدند، افسر زن و افسر مرد.
خانم پلیس که دستکش به دست داشت، به طرف دختر آمد و تکانش داد.
سرش را روی قلب دختر گذاشت و گفت: “جناب سروان زنده است.”
بعد، دختر را بلند کرد و چند سیلی به صورتش زد.
سر دختر تلوتلوخوران به شانهی زن افتاد و یک آهِ کم جان به گوش رسید.
مردم از زنده بودن دختر خوشحال شده، صلوات فرستادند.
دختر را به نزدیک ترین بیمارستان رساندند.
مواد توهمزا مصرف کرده بود، آن هم در حجم زیاد و بیم آن بود که اگر باغبان صدایش نمیکرد و مشکوک نمیشد، جانش را از دست بدهد.
فهرست
Toggleنی_نوا
۴دی/۳
کلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها