بهروز، با نشان بهروزی

بهروز، با نشان بهروزی

در اوان قدیم که روزگار دندانش به گردی امروز نبود، بهروز نامی به دنیا آمد به حق به‌روز که از مال دنیا، هرآنچه می‌خواست برایش برپا می‌گشت و مهیا.

مردِ خوش‌نامِ داستان، آن‌چنان غرق نعمت و تفنن بود و آوازه‌ی جاه و جبروتش بر پهنه‌ی گیتی که نه، اما میان ولایات پیچیده بود، که غریبه و آشنا، حسرت کامیابیش را می‌خوردند.

باری، اما راز هیمنه و به‌روزیِ بهروز چه بود؟
داستان انیشتین را که می‌دانید؛
نامه‌‌ی اخراج از مدرسه و… که چگونه مادرش از آن برای شکفتن نبوغ فرزندش بهره برد.
داستان بهروز هم دست کمی از داستان انیشتین ندارد.

از نام بهروزش که بگذریم، هر روزش بهتر از دیروز بود، ماه گرفتگی بزرگی بر پیشانی کودک بود که از بدو تولد، مادر تا آنرا دید در گوش پسر خواند که فرزندم، نشانِ بخت و اقبال بر پیشانیت مبارک که بی‌شک خبر از توانگری و خوشبختیت دارد و همین شد بنیان نیکبختی بهروز داستان و عامل چیرگی بر هر نامرادی زندگی.

لحظه‌ای بیندیشید که اگر مادر از همان کودکی، این نشان را مایه بدیمنی و کراهت کودک بر می‌شمرد آیا باز هم بهروز، بهروز می‌شد؟

نتیجه آنکه، دروغ و حتی تملق همواره بد نیست، اگر نیت خیری چون نیت خیرِ مادرانه پسِ پرده باشد.

نی‌_نوا

۱ دی ۱۴۰۳

کلمه_بازی

داستانک

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *