دمِ خانم ناظم گرم!
کلاس پنجم بودیم.
شاگرد اول کلاس بودم و متأسفانه با آن جثهی ریزه میزه خاری در چشم همکلاسیها.
زنگ فارسی بود.
معلم از بالای دفتر نمره شروع کرد اسامی را دید زدن و همزمان قلب ما هم تالاپ تولوپ کردن.
نفر اول بخیر گذشت.
نفر دوم هم
که… که نگاهش افتاد به وسط دفتر و منطقهی هولخیز و این بار دیگر بخیر نگذشت:
زهرا زمانلو
و بعد دو سه خط پایینتر و نامی دیگر.
دو نفر اول با چهرههایی شبیه پزشکان موقع گفتن متاسفم به بازماندهها، سلانه سلانه رفتند جلوی تخته.
خداخداهایم برای قِسِر در رفتن از درس، اجابت نشده بود و باید زبان به اعتراف میگشودم.
با پشیمانی و شرم گفتم:
خانم ما دیروز مهمون داشتیم، نتونستم درسو بخونم. ببخشید، میشه دفعه بعد بپرسین؟
خانم چند ثانیه روی صورتم مکث کرد و بعد از منفی شدن تست دروغ سنجی، گفت: باشه، چون بار اولته، بشین اما فردا ازت میپرسم.
با یک آخیش درونی، سر جایم نشسته، خدا را شکر کردم.
نفر بعدی هم که منتظر نگاه خانم معلم بود و سینجین کردنش، با حالتکی شبیه به خجالت گفت:
خانم، منم دیروز نتونستم بخونم، میشه از منم فردا بپرسین؟
این بار گویی که گستاخسنج خانم معلم به صدا در آمده باشد با عصبانیت گفت:
تو که نخوندن کارته، نخیر پاشو بیا ببینم.
این دوستمان که بیصبرانه منتظر این لحظه بود، سر را به نشانهی حق و حقانیت بالا گرفت و با صدایی رسا گفت:
خب خانم، زمانلو هم درسو نخونده، چرا به اون هیچی نگفتید؟
خانم که انتطار این پرسش و پاسخ را نداشت، با تاسف گفت:
زمانلو دفعهی اوش بود اما تو کارت اینه.
و بعد از چند ثانیه سکوت همراه با اندیشهی عمیق گفت: زمانلو تو هم پاشو بیا.
دوستمان لبخند پیروزمندانه بر لب به سمت تخته، خیز برداشت و پشت سرش من هم با حالتی آمیخته به نگرانی و ناراحتی، راه افتادم.
روخوانیهایمان تمام شد و نفرات اول و دوم کجدار و مریز سوالات را جواب دادند.
دوست جسورمان هم سوالها را با سکوت و چند کلمهی کوتاه و مقادیری سرخشدگی پاسخ داد .
حالا نوبت من بود و قلبم در تپیدن که …
دَلَلَ لَنگ دَلَلَ لَنگ دَلَلَ لَنگ…
زنگ تفریح به صدا در آمد.
فهرست
Toggleنی_نوا
۱۶ بهمن/۳
خاطره
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها