عاشق یا معشوق؟
اگه میون عاشق و معشوقی قرار بود یکی رو انتخاب کنی کدوم رو ترجیح میدادی؟
شاید بگی:
سوال مزخرفیه، الان چیزی به نام عشق وجود نداره و برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه و تو دلتم بگی ملت چقدر خوشحال و خوشخیالن و …
درسته، حق با توعه، منم ملتفت هستم که اینا کشکن، کلیشن، مال فرهاد و شیرینی بودن که گوشی دستشون نبود اما گوشیِ زندگی دستشون بود و غم نون به اندازهی امروز نبود و … اما نونمونو آجر نکن، حالا فرض کنیم مثلا راهی جز انتخابشون نداشتی، کدوم رو انتخاب میکردی؟
(خودمونیم ، قدرت کلمهی مثلن رو دیدی؟
خداوکیلی، گارد و سپر دفاعی و گره ابروت، شل نشد؟
میبینی مثال زدن چقدر موضوع رو نرم میکنه پس بهتره تو صحبتها ازش بیشتر استفاده کنیم اما نه انقدر زیاد که بشه تکه کلام و از اثر بیفته)
باری، خب من بدون اینکه جوابت رو بشنوم یا از ذهنت بخونم، جواب رو با یک مقدمه تحلیل میکنم؛
اگه عشق را محصور به اجناس مخالف نکنیم میشه گفت که ما در نقشهایی که در زندگی ایفا میکنیم گاه به هر یک از اینها نزدیک میشیم.
مثلا اگه فرزند باشی در خصوص رفتار با پدر و مادر این میتونه به سمت عاشق بودن سوق پیدا کنه و تو عشق کنی که خودتو فدای پدر و مادر بکنی.
یا اگه پدر و مادری، بچت عشق کنه که خودشو برات جر بده و یه جورایی در نقش معشوق باشی.
(که البته تو هر دو مورد، عاشق بودن پدر و مادر محرزتره)
اما در عشق به معنای عشق بین زن و مرد؛
هر دو طرف قابلیت عاشق و معشوق بودن رو دارن؛
عاشق بشن و خودشون رو برای التفات معشوق پارهپاره کنن، (البته که پرواضحه منظورم اون التفاتِ پرماجرای داستانمون نیست) و یا معشوق باشن و سوختن و فنا شدن عاشق رو ببینن و با طنازی نگاهی بهش بندازن و عاشق رو برای ظهورِ پررنگتر، خواسته یا ناخواسته ترغیب کنن.
در حوزهی این عشق، اگه که مرد باشی و معشوق بودن رو انتخاب کنی و بخوای معشوقِ یک زن بشی، کج بشینیم و راستشو بگیم؛ یک جورایی نامردیه.
فکر کن، زنی لطیف القریحه با چهرهای زیبا و صدای مخملی که نشان از سرحوصلگی و سر دِماغیِ خلقت خدا داره، چند شاخه گل رز سفید و سرخ برات بیاره و شروع به گفتن جملات شیرین و دلانگیزِ عاشقانه کنه و اونوقت تو که مرد داستانی با سبیل کلفت، هیبت نتراشیده و نخراشیده( البته با توجه به ظرافت زن) با صدای بمِ خشن مردانه با طنازی که هیچجوره باهات نمیخونه با عشوه بگی بله!
خب حقیقتن صحنه تهوعآوری از آب درمیاد و قبلِ همه خودت بالا میاری.
ولی اینکه مرد باشی و نقش عاشقی رو قبول کنی و اون گل و حرفای عاشقانه از طرف تو به اون موجود ظریف و زیبای نازدار هدیه بشه، تکهی پازل درست سرجاش قرار میگیره.
اصلا عاشقی جَنَم و مردونگی میخواد.
اما اگه زن باشی، ۹۹ درصد معشوق بودن رو انتخاب میکنی، چرا؟
چون جایگاه زن نازه و اصلا خالق عشق، زنه.
معمولن این افراد هستن که سراغ گنجینه و زیباییها میرن نه اینکه گنجها هِلکهِلک راه بیفتن برن در خونهی آدما رو بزنن.
و انصافا خدا هنر و زیباییشناسیشو در خلقت زن به اوج رسونده.
اما اون ۱ درصد چی؟
اونو برا این گفتم که تو فضای امروزی، عدهای انگشتشمار دخترم پیدا میشن که چون جنبشی در پسرا نمیبینن، از خودشون مایه میذارن و نقش عاشق رو بازی میکنن که صرفن داستان عشق جرقه بخوره و بعد نقشو عوض کنن که در اغلب موارد ناکام میمونن و در مقابلِ این حرکت اونا، پسرا ناز میکنن و وارد نقش عاشقی نمیشن.
سیستم کائنات هم جوریه که اونی که دوستش داری، باید ناز کنه که فرآینده طول بکشه، داستانه جذاب بشه، اما خب اینجا جواب نمیده و میشه همون تصویر دل و روده بهم زن بالا.
اما از همهی اینا که بگذریم حالا به اون مقاومت اولتون برای جواب ندادن حق میدم، امروزه احساسا از بس قر و قاطیه که هوس و لذت موقتمون رو با عشق اشتباه میگیریم یا نه کلا با همین لذته عشق میکنیم و مشکلات اقتصادی و هیجانات شبکههای مجازی هم مزید بر علت میشه که دور تشکیل زندگی و تعهد و مثل آدم، عشق ورزیدن و دوست داشتن نریم.
خودِ زندگی هم دو به شکه که داره حول چی میچرخه، با این همه طلاقِ زیاد و ازدواج کم!
نی نوا/ داستانک/ طنز
۲۷ اسفند/۳
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها