نشستی با نیکولا تسلا ۲
صحبت از نیکولا تسلا میشود.
یک جوری میگویم صحبت از این شخصیت میشود که انگار مثل ترامپ نقل محافل است که به تازگی هم دربارهی افطار و شکرگزاری و صلح حرف زده.
اگر دیده باشید توی این سخنرانی، متفاوت و مهربان به نظر میرسد و میشود گفت که اگر هنرپیشه نباشیم، حرفهایی که بر زبان جاری میکنیم روی چهرهمان تاثیرگذارند حتی شده چند ثانیه.
دیدهاید آدمها وقتی از جنگ حرف میزنند چقدر سخت و خشن به نظر میایند.
باری حرف توی حرف نشود.
با یادآوری تسلا، یاد نشست خیالی جذاب قبلی میفتم.
به یاد آن نشست، چشمانم را میبندم و از این لحظه به بعد شما تصویر خیالِ پشت آن چشم بسته را خواهید خواند.
اگر در خیال و نشست قبلی بیشتر گل و رنگ بود، این بار اتاق تاریکی روبرویم است با مردی با موهایی نیمه سپید و لمیده بر صندلی راک.
سرفه میکنم.
برمیگردد.
تسلاست!
با همان برق شادی در چشمانش از جنس اختراعش.
پیر و شکسته شده.
قبل از سلام من با خوشحالی میگوید:
“اووه میس زهرا!”
این بار دیگر مثل قسمت قبل، سرخ نمیشوم.
با مهربانی لبخند میزنم و میگویم:
” سلام آقای تسلا
خوب هستید؟”
از صندلی کناره میگیرد و باز هم جنتلمنانه دعوت به نشستن میکند.
روی صندلی که خیلی دوست دارمش، مستقر میشوم و میگویم:” پس خودتان؟”
نقطهی نونِ تان روی کلمه ننشسته، بِشکنی میزند و صندلی چوبی ظاهر میشود و مقابلم مینشیند.
چند ثانیه فقط هم را نگاه میکنیم.
میگویم:
” از آخرین دیدارمان، دو سال میگذرد اما انگار دهها سال گذشته، خیلی شکسته شدهاید؟ راستی توی فکر بودید.
چرا؟”
“آه میس زهرا، اتفاقات زیادی افتاده”
تعجب زده، به جلو خم میشوم و تاب صندلی را بهم میزنم:
“مگر توی بهشت هم اتفاق میفتد؟”
میخندد.
“اوه مای گاد.
تو هنوز به بهشت و جهنم معمولی که همه فکر میکنند باور داری؟”
با این حرف، دهانم یکهو خشک میشود، حس بلاهت وجودم را فرا میگیرد اما با این همه نشست خیالی با بزرگان، رشتهی کار دستم آمده که وا ندهم، با جدیت میگویم: با آگاهیهای زمینی فعلا ناگزیر در این باور یا توهم باید به سر ببرم تا زوایای بیشتری برایم روشن شود!
سری به تاییدِ خردمندیم میتکاند و میگوید:
“خب راستش پیری که از غم است اما یک پیشنهاد کاری دارم و ذهنم مشغول آن است.”
-“پیشنهاد کاری؟
واقعا چه پیشنهادی؟”
+”خب، کاملا محرمانه است اما، میس زهرا کسی نیست که بتوانم چیزی از او پنهان کنم.”
با این حرف بیاختیار دستم روی لبم میرود و لبم زیر دندان؛ خدای من هنوز هم فکری است.
فکر کردم بهشت یا حالا جای بهتری که در آن قرار دارد، فکرم را از سرش پرانده اما او همچنان در همان حال و هوای قبل است.
بدون اینکه منتظر واکنش من باشد میگوید:
“پیشنهاد تولید اَبَر انسان شده.”
با شنیدن کلمه اَبَر یاد اَبَر وانیوم فرمول نشست قبلی و توماس ادیسون میفتم که از ذهنم خوانده میگوید: نه میس زهرا، آن اَبَر یک اَبَر دیگر بود.
متفکرانه در حالی که سعی میکنم کجفهیم را عادیسازی کنم میگویم: درست است، خب!
“بله انسانی که هرگز نمیمیرد، میتوانی مجسم کنی؟”
“نه.
مگر میشود؟
یعنی هیچ وقت نمیرد، خب بعدش؟
مرگ برای این است که یک نقطه پایان برای زندگی باشد تا افراد طبق اصل پارکینسون از یک زندگی غنی بهره مند شوند وگرنه به انسانی مثل ما باشد، هر کاری دلمان بخواهد میکنیم و به دنیا بیشتر از این گند میزنیم.”
ادامه👇
@neynava_nevesht
ادامه
تسلا نگاهی به فضای بالای سرم میاندازد و بعد با کمی شرمندگی میگوید:
“میس زهرا، مرا ببخش، گویا اجازه گفتن برخی موضوعات را ندارم.”
با لبخند تمسخرآمیز گفتم:
“اتاق فرمان گفت؟”
با لبخند گفت:” بله، ببخش.
اما اگر شرایط گفتنش محرز شود حتی شده در خواب، برایت بازگو میکنم.
امیدوارم این طور دیر به دیر سر نزنی و گاهی بیایی تا از ادبیات و هنر هم حرف بزنیم.
راستش به نظرم خیلی خود را غرق فرمول و اعداد کردهام و پیشنهاد اخیر هم مزید بر علت است.
اینبار که آمدی دربارهی موضوعات زیبای زندگی حرف بزنیم.
قبول است؟”
با شیطنت میگویم: “ببینیم حالا.”
از نوع نگاهش حس کردم که فرشته یا اتاق فرمان، خواسته که گفتگو را زود پایان دهد، گویی روی خار نشسته بود.
گفتم:
“آقای تسلا گویی کار دارید و منتظرتان هستم.
من هم باید بروم.
به امید دیدارهای بعدی.
تا آن زمان خداحافظ و بیشتر مراقب خودتان باشید.
و با لبخند افزودم:
میترسم این بار پیرمردی را ببینم که دچار رعشه است.”
در جواب لبخندم، لبخند و نگاه معناداری کرد و گفت:
“غم دوری چهها که نمیکند.”
با جوابش لبخند روی صورتم را زود جمع کرده، میگویم:
“بسیار خوب ، من دیگر باید بروم.
اما راستی من آمده بودم درباره هوش مصنوعی هم صحبت کنم که فراموش شد.”
خندید و گفت:
“یکی از کارهای کوچک بشر است و ابتدای اتفاقات تلخ و شیرین، علاج نابینایی پیرمرد که یادت هست؟”
بعد دستی به ادب روی سینه گذاشت و خداحافظی کرد و رفت و من ماندم با فیگور نشسته بر صندلی که دیگر نبود!
نی نوا / بزرگان / طنز
۹ فروردین/۴
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها