این یادداشت رو میتونید بشنوید.
دید و بازدیدهای عید برای همه خاطره انگیزه.
هر کی یه چیزی میگه.
یکی خاطره میگه.
یکی از مشکلات میگه.
اون یکی جوک تعریف میکنه و …
تو دید و بازدید امسال، با یه دقت خاصی داشتم به آدما نگاه میکردم.
به اینکه چطوری حرف میزنن؟
چه جوری خاطره هاشونو تعریف میکنن؟
دوست دارن بیشتر درباره چی حرف بزنن؟
چطور رفتار میکنن و …
این دورهمیها خوراک خوبیه واسه کسی که سندروم قلم بی قرار داره و همش دنبال ایده برای نوشتنه.
یه جورایی خرده خاطرن.
مثلن اینا دیالوگای چند تا دورهمیه:
_: آقا چند سال قبل بود، نمیدونم واسه چی باید میرفتیم شناسناممونو میدادیم یه چیزی ثبت نام کنیم.
صبح زود با عجله حاضر شدم و شناسنامه رو برداشتم و رفتم تو صف.
صفم از کجا تا کجا… نزدیک دو ساعتی تو صف بودم.
فکرم درگیر یه مشکلی بود و همش داشتم به این و اون زنگ می زدم.
نوبتم شد، شناسنامه رو دادم.
متصدی گفت: آقا شناسنامتو بده،
گفتم: دادم که.
زیر چشمی نگام کرد و گفت: اینو میگی؟
بعد صفحه اول شناسنامه رو نشونم داد، عکس خواهرم بود.
یادم افتاد که دیشب به خواهرم گفتم شناسنامه رو بذا دم دست.
اونم گفت: باشه.
…
_: به یکی نقش شمرو میدن و میگن هر چی غلام سیاه گفت میگی و انجام میدی.
میگه باشه.
تو نمایش اونی که نقش امام حسین بود برا بچهها آب میخواد، این بنده خدام خیلی احساسی بوده،بعد یه مدت صبوری دیگه به حرف میاد و میگه:
ای که من و اهل و عیالم به فدات، به خدا قسم میخوام آب بدم اما این غلام سیاه نمیذاره.
…
_: بچه بودم یه روز داداشم گفت: بقچه نونو بردار بریم نون بگیریم.
منم بقچه تا شده رو برداشتم و راه افتادیم.
صف بود وایسادیم نوبتمون بشه.
نوبتمون که شد، داداشم نونا رو انداخت رو توری نونوایی تا خنک شن بعد اشاره کرد بقچه رو بدم تا نونا رو بپیچیم توشو بریم.
بقچه رو دادم.
داداشم بقچه رو تو هوا باز و پهن کرد رو تور .
یهو انگار برق گرفتش، خشکش زد.
سرخ سرخ شد.
پارچه پهن رو توری، شلوار مامان بود با نوار دوزی دمپای قرمز نشون.
با چنان سرعتی داداشم شلوارو قاپید و نونا رو گرفت به بغل که باید با ویدیو چک میدیدی که دقیقن چی کار کرد.
غیظ اون روز داداشمو هیچ وقت یادم نمیره.
خب گناه من چیه مامان هر چی پارچه از دوخت و دوزش اضاف میاومد میکرد بقچه نون.
اینم قسمت قبل : خرده خاطرات 1
20 پاسخ
گوینده کی بودی تو؟
لتگار یه برنامه رادیویی گوش میدادم
ممنون عزیزم
من حرفه ای شما دوستای خوبم هستم که همیشه جیبامو پر حس خوب می کنین.
به به چه عاااالی بود کیف کردم
ممنون عزیزم
سلامت باشی
آخرش بامزه بود
هنوز هم گاه گریزی به این خاطره دوستان می زنیم و خود را به لبخندی مهمان
عالی بود عااالی👏👏👏 خیلی خیلی چسبید شنیدنش😍😍😍
ممنون سپیده جان
خوشحالم که خوشت اومده عزیزم
فوق العاده بود زهرا جان 🌹یه برنامه رادیویی قشنگ😊
ممنونم حلیمه بانوی عزیز
زنده باشین
زهرا جان هم قلمت خوبه، هم صدات جذاب گیراست. تا حالا به گویندگی دررادیو وتلویزیون فکر کردی؟
ممنونم معصومه عزیزم
قبلنا بهش فکر میکردم.
اما مدتهاست که دیگه رغبتی به همکاری در برنامه های صدا و سیما ندارم.
همهاش به طرف اون ماجرای نونوایی یه طرف. بامزه بود😁 . کلمات حال و هوای خوبی داشتن تو این متن ❤
واقعن فریبا جان
ممنون عزیزم
بهبه… دوباره صدای دلچسبت رو شنیدم زهراجان.
مرسی ازت خبببببببب :))))
آخآخ اون آخرش معرکه بودددددد.
ممنونم محدثه جان
دوست خوش ذوق و با انرژی
آخری همچنان نقل مجالس است بسی 🙂
چقدر بامزه بودن. خیلی خندیدم😂😂😂
نوش روانت زهرا جان 🙂
واووو، چه صدای گیرایی
واقعا نوشتن دیالوگهای رد و بدل شده بین بقیه، یکی از جذابترین کارهاست😅
ممنونم یاسمین جان
نویسنده جوان و خوش قلم