آرزویی که برآورده شد (قسمت اول)

این داستان را میتوانید پایین بشنوید.

دوست داشتم داستان را خودم برایتان بخوانم، حتی با صدای سرما خورده 🙂

 

آرزویی که برآورده شد(قسمت اول )

روزی روزگاری در یک شهر کوچک دختری زندگی میکرد.

دختر عاشق پسر نوازنده و آوازه خوان پارک شده بود.

پسر هر روز به پارک محله شان میرفت و برای بچه ها و پارک نشینان تار میزد و میخواند.

دختر سر ساعت مقرر هر روز به پارک میرفت و زیر درخت چنار روی نیمکت چوبی به تماشای اجرای پر احساس و دلنشین پسر مینشست.

جوان آنقدر غرق نواختن بود و زیبا میخواند که گویی تمام کلمات و  نتهای موسیقی از قلبش می تراوید.

دختر صدای پسر را بسیار دوست داشت و چشم از چهره آرام او برای یک دم هم بر نمی داشت.

روزی پسر  مثل همیشه در حال نواختن موسیقی بود که به ناگاه اشکهای دختر سرازیر شد.

قطعه ای که در حال نواخته شدن بود، موسیقی شعری بود که مادر دختر هر روز آن را برایش میخواند.

هق هق اشکهای دختر افرادی که در پارک بودند را هم متوجه خود کرد.

پسر نوازنده نیز متوجه حال او شد.

بعد از تمام شدن برنامه، پسر پیش دختر رفت و گفت:

می توانم بپرسم چه چیز این قطعه این همه شما را منقلب کرد که تا آخرین لحظه با شوق در حال گریستن بودید؟

دختر گفت: این قطعه مرا یاد مادرم انداخت، مرا به روزهای شادی برد که دوست داشتم دنیا را بدهم و آنروزها برگردند.

مادرم همیشه این شعر را برایم میخواند :

زیر این آسمان زیبا

کنار درختان

لابلای گلها

کنار برکه آب

رویایی هست که ترا میخواند

برقص بخند و دست در دست باد

برای یافتن رویایت قدم بردار

تو برای در آغوش کشیدن رویایت

به این ضیافت آمده ای

پس آنرا پیدا کن و با تمام وجود زندگیش کن

و …

گریه امان نداد و  دختر دیگر نتوانست ادامه قطعه را بخواند.

پسر به دختر گفت، شما هر روز برای دیدن اجرای من به اینجا میایید درست است؟

دختر اشکهایش را پاک کرد و گفت : بله

پسر در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت :

ممنونم و خیلی خیلی خیلی خوشحالم.

از اینکه این قطعه برای شما یادآور حضور مادرتان بوده و اینچنین زیبا منقلبتان کرده، از صمیم قلبم خدا را شکر میگویم.

از شما می خواهم که دیگر گریه نکنید و همانطور که مادرتان و این شعر گفت به دنبال رویایتان باشید. مثل من که به دنبال رویایم به اینجا آمدم و  هر روز برای مردم و بچه ها مینوازم و میخوانم.

دختر غرق در شور و اشتیاق عجیبی بود که تا آنروز آنرا تجربه نکرده بود.

غرق  نگاه گیرای پسر بود …

قلبش مالامال از عشق بود …

حرفهای پسر مانند نتهای موسیقی روحش را آرامش میداد.

فکرش را نمیکرد که رویایش یعین همکلامی با پسری که عاشقانه دوستش داشت به این زودی محقق شده باشد.

پسری که همیشه از دور محو تماشایش بود و جرات ابراز علاقه و ای حتی گفتن حسش را به او نداشت، حالا کنار او روی نیمکت نشسته بود و از او میخواست رویایش را زندگی کند.

فردای آنروز باز هم زیر درخت چنار روی نیمکت چوبی نشست تا اجرای پسر را ببیند.

اما خبری از پسر نبود.

حتمن کاری برایش پیش آمده ، ناراحت و افسرده دل به خانه بازگشت.

فردا باز هم با شور و شوق فراوان زودتر از همیشه جای همیشگی نشست و  منتظر آمدن پسر شد اما …

حالا دیگر یک هفته ای میشد که پسر به پارک نیامده بود.

بچه ها و والدینشان هم هر روز برای شنیدن موسیقی می آمدند، اما مایوسانه باز میگشتند.

دختر پیش باغبان پارک رفت و علت نیامدن پسر را پرسید .

باغبان گفت :

شاید دیگر هرگز نیاید.

دختر متعجب و نگران پرسید: چرا ؟

باغبان گفت : یک بار که برنامه اش تمام شد دیدم که سرش گیج خورد و به زمین افتاد.

وقتی کمکش کردم و گفتم میخواهی به درمانگاه برسانمت گفت:

نه نمی خواهد.

اما دوباره سرش گیج رفت.

اصرار کردم، گفت: امروز دارویم را نخورده ام احتمالن از آن باشد.

گفتم: پسر جان باید بیشتر مراقب سلامتیت باشی.

خندید  و گفت: من که از زندگیم راضیم اما پزشکان هستند که میگویند بیشتر از یکماه دوام نخواهی آورد.

گفتم: منظورت چیست ؟

گفت: من  مبتلا به سرطان هستم و پزشکان گفته اند در خوشبینانه ترین حالت فقط 1 ماه فرصت دارم.

یکه خوردم، گفتم: پس اینجا چه کار میکنی؟  چرا به بیمارستان نمیروی و بستری نمیشوی؟

پسر گفت: میخواهم در این دم آخر زندگی فقط تار بنوازم و آواز بخوانم.

نمی خواهم روی تخت بیمارستان و در حالیکه حسرت به دل مانده ام، با زندگی خداحافظی کنم.

آرزویی که همیشه در سر داشته ام;

دلم میخواهد مردم را شاد کنم

دلم میخواهد به آنها امید دهم

اگر حتی قبل از مرگ بتوانم کسی را به زندگی امیدوار کنم و احساس زیبا برایش خلق کنم من به آرزویم رسیده ام.

با این حرف چشم دختر سیل اشک بارید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

8 پاسخ

  1. با صدات و موسیقی متن یاد کارتون آنه شرلی افتادم. صدای سرما خورده تون هم قشنگه بانو . چقدر خوب که خودت خوندی. داستانت فوق العاده بود عزیزم. پایانش خیلی غمگین بود. کاش معجزه ای رخ می داد. قسمت 2 رو بنویس

    1. ممنونم لیلون جان
      لطف و مهرت همیشه به نوشته هام سرازیره باجی جان
      آدم مخاطبش خودش دست به قلم باشه و خوش ذوق میاد میگه قسمت دو رو بنویس
      و بعد آدم میگه آره میشه ادامه داشته باشه ( ایموجی انگشت شست و اشاره رو هم)
      آفرین به خلاقیتت لیلون گلی
      چشم به امید خدا تلاش میکنم پایان خوبی داشته باشه
      خدا رو چه دیدی شاید دعوتمون کردن به عروسیشون
      ایموجی چشمک

      1. وای چه پایان هیجان انگیزی میشه. چند سال پیش که فیلم سلام بمبی رو می دیدم از اینکه دختر خوشگل هندی رو آخر فیلم با بیماری سرطان کشتند کلی نویسنده و کارگردانش رو فحش دادم که چه طور دلتون اومد این کار رو بکنید و فیلم هندی رو با بجنسی خراب کردید. حالا از اون موقع به بعد همش دلم میخواد ته عشق و عاشقی ها به یه سرانجام خوبی برسه.

        1. سعی میکنم هر طور شده پایانش خوش باشه لیلون
          باور کن سعیمو میکنم
          به من فحش نده
          ایموجی لبخند و چشمک

  2. داستان زیبایی بود. صدای گیرا و زیبایی داری زهرا جان. روبه رو شدن با مرگ خیلی سخته. شخصیت داستانت شجاع و عاشق بوده که این‌طور با مسئله بر خورد کرده. عشق به زندگی و مردم همیشه به انسان شجاعت میده.

    1. ممنونم عهدیه جان عزیز
      خوشحالم که دوسش داشتین
      به مهر شنیدین مهربون

      بله واقعن
      اصلن اگه هر روز با یان تفکر زندگی کنیم که هر لحظه میتونه مرگ برسه، زندگیمون خیلی پر بار میشه
      خیلی از کارا رو انجام نمیدیم و از طرفی عشق و قلبمونو با تمام وجود دنبال میکنیم.

  3. وای زهرا خدا رو شکر که سرما خوردی و گریه نکردی. فدای صدای قشنگت.قشه. قشه به توان هزار😘.
    تنت سلامت باشه زهرالی جون جون.
    ببینم چی شده؟ میرم خونه لیلا از عشق میگه. میام خونه‌ی تو از عشق میگی.
    چه خبرتونه؟ چه خبرتونـــــــــــــــــــــــــــــه؟😂😂😂
    عشق اینجا عشق اونجا عشق همه جا.
    خب عشق خوبه. باشه. همیشه باشه.
    راستی من اگه دسترسی داشتم به پسر بیشوور (Bishovoor) داستانت، میومدم گوششو می‌پیچوندم می‌گفتم بخاطر دختره نمیره😂.

    1. ساغول صبالی
      امیدورام تو هم هیمشه سلامت باشی و کیفت کوک و قلمت پر از حرفای خوب
      انگار تو ارتعاشا رو دست کم گرفتیا صبالی خانیم …
      اما به پیشنهاد لیلون و برای جلوگیری از هرگونه فحش خوری تصمیم دارم داستانو شیرین به پایان برسونم…
      امیدوارم فقط این کار رو خیلی تابلو نکنم
      ایموجی خنده با اشک چشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *