تفاوت و واکنش ها

درون‌گرا بود.

جمع و شلوغی را دوست نداشت.

دوست داشت کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد.

زیاد حرف نمی‌زد.

با آن حنجره خشک، صدایش سرد و بی روح به گوش می‌رسید.

اهل حساب و کتاب بود.

اهل صرفه جویی.

به‌ریز و به‌پاش را دوست نداشت.

دوست داشت احوال کسی را تلفنی و یا حتی پیامکی بپرسد.

سعی می‌کرد هیچ‌وقت باعث آزار کسی نشود.

کمتر مهمانی شام و نهار را می‌پذیرفت.

آنهم به دو علت:

۱. صاحبخانه به خاطر آنها به زحمت نیفتد.

۲.هر دیدی بازدیدی در پی داشت.

خودش هم کمتر کسی را مهمان می‌کرد.

به نظرش در این وضعیت اقتصادی، ملت بهتر است دورادور هم را دوست داشته باشند تا به صرف شام و نهار.

نهار مهمان داشتند، فامیلی که هر از گاه خود را به زور  مهمانشان می‌کردند.

این فامیل در مقوله خورد و خوراک خیلی پر ولع بودند و حداقل در یک وعده غذایی گوشت قلمبه وسط سفره شان بود.

گوشت قلمبه‌ای که سهم چند وعده غذایی آن‌ها می‌شد.

از آن‌هایی نبود که به خاطر حرف مردم و نکند بد بشود، خودش را به آب و آتش بزند و از استانداردهایش عقب‌نشینی کند.

تصمیم گرفت ماکارونی درست کند، غذای دلپسند و البته اقتصادی، آن هم با سویا و مقادیری گوشت چرخ کرده.

از حالا چهره گرفته مهمانان را که ماکارونی را به عنوان غذای قابل قبول مهمانی نمی دانستند مجسم می‌کرد.

کمی مردد بود اما تصمیمش را گرفت.

دست پخت خوبش توسط  اقلیت مهمان هایی که تا آن روز داشت، زبانزد شده بود، کم پیش می آمدکه اغلب بشقاب را برای بار دوم خالی نکنند.

وضع زندگی‌شان بد نبود اما هر چه بود در سایه صرفه جویی و قناعت‌های او بود.

شوهرش مرد کار و زندگی بود اما مغازه  روزی پر رونق بود و روز دیگر کم رونق و با افزایش قیمت‌های اله‌بختکی نمی‌شد واقعن روی هیچ چیز حساب کرد.

روز مهمانی فرا رسید.

کاسه بزرگ سوپ و دیس ماکارونی در مرکز سفره کاشته شد.

مخلفاتی چون سالاد و سس هم ضمیمه شد.

با رویی گشاده به مهمان‌ها تعارف کرد.

مهمان‌ها با بی‌میلی هر یک چند کف گیر نیمه پر توی بشقابشان کشیدند و به آرامی مشغول خوردن شدند.

پدر خانواده، ارشد مهمانان که سهم بیشتری از پر ولع بودن توصیفی داشت، خیلی زود بشقابش خالی شد.

با لبخند گفت: شما غذا کم کشیدید بفرمایید دوباره.

چشمان آقا برقی زد و سری به تایید تکان داد و گفت: واقعن از این ماکارونی خوشمزه نمی‌شود گذشت، البته دروغ چرا اولش چندان میلی به غذا نداشتم، اما با این طعم خوشمزه گرفتار شدم.

از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد.
فکر نمی‌کرد مهمان مشکل پسند زیاده خواه چنین واکنشی نشان دهد.

هر کدام از ما انسان‌ها برای زندگی خود سبک و سیاق مخصوص به خود داریم، اما گاه برای خوشایند دیگران آن‌ها را زیر پا می‌گذاریم.

چند نکته :
کاش به تفاوت‌هایمان احترام بگذاریم و از سویی به باور منطقی درست خود پایبند بمانیم حتی اگر همه خلاف آنرا پذیرفته باشند.

مثلن همین فرد میزبان که وصفش را در باب  مهمانی دادن خواندید، فردی است با گروه خونی A و ویژگی‌های گفته شده او، اغلب همان خصوصیات گروه‌ خونی A است که افراد دارند.
منظم، درون‌گرا، اهل حساب‌کتاب و …

البته که مرز بندی ویژگی‌های افراد با گروه خونی، ماه، سال تولد و … نسبی است و انسان پیچیده‌‌تر از این خط‌کشی‌هاست و از سویی عوامل بیرونی چون شرایط و رخدادها هم بر این امر موثرند اما دانستن این مقولات تا حدودی ما را از قضاوتهای منفی درباره دیگران می‌تواند دور می‌کند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. چه خوب زهرا جون این موضوع رو در قالب یک داستان نوشته بودی. منم چند سالی هست که دیگه خیلی به نظر دیگران اهمیت نمیدم و با همون سبک و سیاق و عقیده ای که دارم زندگی میکنم و میبینم چقدرم همه چیز خوب و عالیه.
    مثلا همین که امسال عید ساختار شکنی کردم و دارم خونم رو رنگ میکنم و از اون بدتر رنگ همه پسند فامیل رو کنار گذاشتم و یک رنگ سیر رو انتخاب کردم شده بهترین سالم. هر کی هم میفهمه چه رنگی دارم میکنم شروع میکنه به ابراز نظر و باورش و من هم محکم از این انتخابم دفاع میکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *