ماهی بی حرکت کف تنگ افتاده است.
به سختی و به کندی دهانش را برای نفس کشیدن باز و بسته میکند.
تا همین دیروز حالش خوبِ خوب بود.
با رقص و ناز برای خودش دور دور میکرد.
میگویند ماهیهای عید عمرشان کوتاه است، شاید خوش شانس بوده ایم که تا حالا هم زنده مانده است.
به دهانش خیره شدهام.
تا آخرین لحظه حتی به سختی در حال نفس کشیدن برای ادامه زندگی است.
گاه عمرمان خیلی کوتاه است، بیشتر از یک ماهی عید و یک عطر و کوتاهتر از کودکی که پا گرفته.
یعنی وقتی کودکی شیرخواره هستیم، درست در ابتدای بازی زندگی، بیآنکه اصلن بازی را شروع کرده باشیم، اینکه این چه آمدن و رفتنیست، خود داستانها دارد که نمیدانیم، اما اولین داستان میتواند این باشد که برای بودن بخشی از بازی دیگران.
گاه در اوج جوانی که یک عالم آرزو داریم، سوت پایان بازی به صدا در میآید و ما میمانیم با روحی امیدوار و جسمی که تاریخ مصرفش گذشته ولی من باور دارم هیچ آرزویی که از دل برآمده باشد زمین نمیماند و آرزوهای مانده در لیست انتظار قرار است با رختی دیگر، با نامی دیگر و در زمانی دیگر محقق شوند.
گاه در میانه راه و با نام میانسالی و گاه…
بالاخره دیر یا زود غزل خداحافظی برای بازی کنونی خوانده میشود و با به نام خدای دیگری بازی جدید شروع می شود.
اما هر چه هست، من و تو با نقشهای امروزمان فرصت کوتاه یا بلندی داریم و بهترین کار غنیمت شمردن لحظه لحظههای آن است برای زنده بودن و زندگی کردن.
این هم تصویر ماهی مهمان یکماهه بی نوای ما با ماهی که در آب نقش بسته!
4 پاسخ
عکست دلمو گرفتاندوند 😕 اونجا که گفتی شاهد نفس های آخرش بودی،حالت صورتم مچاله شد😓 اونجا که حرف از کودک زدی و رفتنش اشکم دراومد. با این حال نمیتونم منکر این بشم که پستت بوی زندگی میداد دختر. موفق باشی
گرفتاندوند 🙂
چه قشنگ نوشتی سپیده جان: پستت بوی زندگی میداد
ممنون عزیزم ♥
فکر کردن به مرگ انسان رو ناراحت میکنه؛ اما همین مرگه که باعث تلاش ما برای رسیدن به آرزوهامون میشه. شاید قبل از رسیدن به آرزو به مرگ برسیم و آرزوهامون نیمهکاره رها بشن. با این حال بازم زندگی قشنگتره. به قول خودت ادامه داره. از مرگ نوشتی؛ اما به زیبایی زندگی.
زنده ابشی عهدیه جان
مرگم به اندازه زندگی
و روز هم به اندازه شب زیباست
فقط باید در لحظه بهترین بود