یک روز معمولی1

یک روز معمولی

 

ذهنم پر بود از ضرباهنگ مه‌هایی از تبخیر ساعتها

سکوتِ زنگ‌داری پشت هر رخداد ساده، در حال تماشا بود

صدایِ جیرنگ جیرنگ از گودال آرزو برخاست

شکسته‌ستاره های نابالغی که بی وقت از آسمان چیدم

زیر پای باد نامرادیها در حال احتضار بودند

دستم ریشه درختی بود بی‌حاصل در تمنای آبی

برای از نو روییدن

از چنگالِ پژواک آهم، خونی از قلبم در حال چکیدن بود

چشمان کم سوی امید راه تاریک نرفتن در سر داشت

باران سیاهی و مرگ چترِغم دردست، مرا به خود می‌خواند

که ناگاه …

پروانه لبخند از پیراهن قلبم، بی‌هوا سوی لبهایم پر گشود

و من بی‌هیچ حرفی گل سرخ وجودم را بوییدم

رنگین کمان، مه را نهیبی زد

سکوت خندید

ستاره‌ای در آسمان رویید

دستانم پر از نوشتن شد

صدای زیبای عشق در تالار نای پیچید

چشمانم پر شد از باران نور

و من در آغوش یک روز معمولی

برگه قلب خود را دوباره رو کردم

 

 

پی نوشت:

نمی دانم شعر بود یا شعر گفتار …

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *