حس مادری را دارم که مدتهاست کودکش را ندیده.
کودکی که شیطنت و شیرین کاریش مادر را به وجد میآورد.
تاریخ آخرین مطلب سایت ۲۸ تیرماه بود و از فردایش دیگر وب سایت در هوا معلق ماند.
تمام نوشتههایم را میدیدم که با چشمان اشکبار التماسم میکردند که نجاتشان دهم.
اما هر کلیک مساوی بود با صفحهای که میگفت ببخشید شما؟ به جا نمیآورم.
جالب آنکه گویی وب سایت تنها قلم و کاغذی بود که با آن مینوشتم.
و وقتی دیگر نبود انگار تمام قلم و کاغذها هم ماهیتشان را از دست دادند و من ماندم با انگشت بیقرار نوشتن و صفحهای که نبود.
البته که با این حرف حتمن ایشتان در آمده و میگویید واه واه چه نازک نارنجی، هیچیم نباشه، خدا پدر صاحاب تلگرامو بیامرزه که توش میشه هر کاری کرد.
حتی نوشتن، والا.
حق با شماست، من هم سه روز توانستم چند خط خیلی کوتاهِ دست و پا شکسته در آن بنویسم اما این نکته را هم نباید فراموش کرد که معمولن مشکلات عادت به سفر دسته جمعی دارند و هیچوقت شما با یک مشکل یالقوز که خجالت زده نگاهتان میکند مواجه نمیشوید.
مشکلات معمولن پر رو هستند و قبیلهای توی زندگی ما آدمیان سرک میکشند و برای همین، نه جسمن و روحن و نه مجال و شرایط مساعد آمدن به تلگرام و چند خط حتی ناراحتی نوشتن میسر نشد.
اما امروز درست شبیه فیلم هندی که گمشده با حرکات اسلوموشن خودش را به آغوش عزیزش پرت می کرد و همین صحنه طولانیترین سکانس فیلم میشد، من هم امروز نوشتن در وبسایت، این عزیزی که فراقش برایم سخت بود را در آغوش کشیدم و شما در حال خواندن و دیدن این عاشقانه زیبا هستید.
۴ مرداد هزار و چهارصد و دو
نینوا
آخرین دیدگاهها