آنگاه…ناگاه
خاطرات غبارآلود شب را
در جیبهای روز خالی کردم
قلبم دستی بر احساسم کشید
روحم دفتر آرزوها را باز کرد
آنگاه سرانگشت شهود
دست نگاهم را در دست آسمان جا داد
آسمان پر از آبی و ابرها در حال خوشحالی
ناگاه نقاش خیال
نقش زیبایی کشید
لبخند بر لبهایم نشست
روزن مردمک را اشک شوق تر کرد
در وجودم
موجی از تلاش طغیان کرد
۱۶ مرداد هزار و چهارصد و دو
✍️نینوا
2 پاسخ
زهرا چه شعر زیبایی بود. روحم پر کشید.
ممنونم لیلون
چقدر جای نظرت توی سایت خالی بود.
سلامت باشی عزیزم