نامه ای به کلاغ
سلام کلاغ جان
امیدوارم شکمت چاق باشد و صدایت خشدارتر از همیشه.
راستش دروغ چرا همیشه از زاغچه بیشتر خودم آمده تا تو.
نه اینکه زشت باشی یا رنگ سیاه و سفیدِ خاکستری کثیفت خیلی حال بههم زن باشد ها، نه، فقط کاش محض رضای خدا کلاس درست درمان آواز میرفتی تا اینقدر با حنجره خشک به جان مغز و روحمان نمیافتادی.
به خدا گاهی آنقدر صدای نکرهات روی مخم خط میکشد که دوست دارم هر طور شده یک لیوان لیمو عسل درست کنم بیاورم بخوری بلکه کمی حنجره خشدارت نرم شود.
این از جمال و جبروتت اما برویم سراغ شخصیتت، تا جایی که فکرم قد میدهد در تمام قصهها لاابالی و ویلان میگردی و معلوم نیست سرت کجا گرم میشود که به خانه نمیرسی و قصهگو آخر داستان بر طبل رسواییت میکوبد.
عنوان خبرچین هم که به پرِ گلوی قارقارنشانت سنجاق است.
در میان جانوران هم که در زمره طماعان هستی که کافی است درخششی به چشمت بخورد تا در دمی به منقار بگیری.
همین صبح دیروز داشتم میرفتم پیاده روی که دیدم، بالها را حق به جانب به کمر زدهای با سینهای سپر، طنازانه در حال قدم زدنی در میان زبالههایی، هر چقدر کلاس آواز و فن بیانت بد بوده در عوض کلاس اعتماد به نفست با این ریخت و صدا عالی بوده.
و …
ولش کن…
ماندهام با این همه نقطه سیاه کارنامه زندگی و کاری، چگونه امیدوارتر از هر روز قارقارت به راه است و از این شاخه به آن شاخه میپری؟!
راستی این نامه نه از بحر کین و شرمسار نمودنت، که گفتم دوست آن باشد که عیب دوست روبرو گوید و من گفتم، دیگر خود دانی.
دوستدارت نینوا
۲ مهر هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
4 پاسخ
😂😂😂 زهراااااا. چی کار به این بدبخت داری آخه. تا حالا یه جوجه کلاغو دیدی؟ نازه ناز. تازه فکر کن کل ابعادش سهبرابر مامانشه ولی باز عین جوجههای کوچولو میفته دنبال مامانش و خودشو واسش لوس میکنه. نزدیک پنجرهی من یه تیر برق هست که کابل برق همهی محلههای دوروبری از اون منطقه رد شده انگار که تیر دکل برقیه اتاق منم قراره از توی اتاق، مراقبش باشم. صبحها معمولا با صدای گنجشکای کوفتهقلقلی و کبوترای کوفتهقلقلیتر از خواب بیدار میشم و چندین جفت چشم منجوقی میبینم که زل زدن به من. اما کمی که میگذره نوبت نمایشنامهخونی کلاغاس. آخ ننه😍😂
اون روز یکیشون شروع کرده بود به خوندن سمفونی شمارهی نمیدونم چندم بتهوون. دیگه دیدم نمیتونم تحملش کنم، به ازای هر قاری که توی هوا ول میکرد منم یه قار نخراشیدهی کشیده پست کردم بیرون پنجره. یهکم نگاه عاقلاندر سفیهی بهم انداخت و بعد رفت و دیگه برنگشت.
وای زهرا من مردم واسه این جمله؛
«به خدا گاهی آنقدر صدای نکرهات روی مخم خط میکشد که دوست دارم هر طور شده یک لیوان لیمو عسل درست کنم بیاورم بخوری بلکه کمی حنجره خشدارت نرم شود.»
یه استادی اینو تمرین داده بود صبالی
منم خوشم اومد نوشتم
ولی خداییش سعی کردم دسوت خوبی باشم و عیب و ایراداشو قشنگ بهش بگم
کلاغها خیلی قشنگن زهرالی. انقدرم طفلکی هستنا از بس آدما اذیتشون کردن. اما یه خصلتشونو خیلی دوستدارم، اگه احیانا خدای نکرده کسی بخواد نگاه چپ بهشون بندازه، تا دهن طرفو سرویس نکنن دستبردار نیستن.
نکته ظریف و جالبی بود آفرین😁