دیدار با یک اسطوره ایرانی
🌿🌿🌿
دیداری با بهمن
بسته شدن پلکهایم همان و در دل تاریکی جلوی یک در چوبی قرار گرفتن همان.
درِ چوبی یک کلبه چوبی، یاد کلبه پدربزرگ هایدی افتادم.
چراغ خانه روشن بود.
در زدم تق تق تق.
صدایی مردانه گفت: بفرمایید
مردد شدم که حالا در دل این شب بروم تو یا نه پشت سرم انبوه سیاهی از درختان بود و تاریکی و زوزه گرگ که رفته رفته صدایش بلندتر میشد
چارهای نبود، بعد از ماه تنها روشنایی و امید در دل آن تاریکی، چراغ این خانه بود
در بزرگ سنگین را هل دادم، منتظر صدای خشن جیررررش بودم که نیامد و به آرامی و روانی باز شد.
در مقابلم جوان رشید و برومندی با کتابی در دست روی صندلی ننویی نشسته بود:
_ سلام
(من با تعجب) + سلام
_ خیلی وقت است که منتظرت بودم
- واقعن؟ اما من شما را نمیشناسم
_ بهمن هستم
بی اختيار و لوس یاد شعر بهمن بهمن شکسته اهریمن افتادم! اما چیزی نگفتم.
با لبخند تلخی که کمکم در حال شیرین شدن بود گفت: من بهمن سمبل خرد و نیکمنشی هستم.
چشمانم برقی زد و بعد خاموش شد، گفتم: چقدر خوب و چقدر حیف که در دنیا ما اینها را کم داریم یا اگر هم خردی داریم به نیکمنشی که ختم نمیشود هیچ، تازه به خباثت و ددمنشی میانجامد.
_ ناراحت نباش، بودن من یعنی مسلم بودن تلاقی هر دوی اینها، من تجسم خردورزی و بهمنشی انسانها هستم که بالاخره روزی محقق میشود.
- حالا نمیشود کاری بکنید ما آدمها بیشتر و بهتر فکر کنیم و دست از ظلم به هم برداریم و این همه وحشی نباشیم.
لبخند مهربانی تحویلم داد و گفت: زهرا غصه نخور، اینجا فقط یک بازی در حال انجام است و هدف خوب و درست بازی کردن است.
میدانم که احساس مهربانی و رقت قلبی تو و امثال تو باعث اندوهتان میشود، اما همین لحظه هم با کمی خردورزی میتوانی ببینی که تلخترین روزها هم سپری شدهاند.
انسانها در حال رشد و بهتر شدن هستند.
گاه ظاهر امر مأیوس کننده به نظر میرسد اما همه در مسیر رشد هستند.
امیدوارانه با لبخند گفتم: بله، راستی اسم کتابی که میخوانید چیست؟
_ بَهمن یا بتمن؟ … مسأله این است!
تا خواستم نگاهی به نویسنده بیندازم، یکهو همه جا روشن شد و کلبه محو.
× بازم تو تاریکی نشستی مادر؟!
😁😁
۲۳ آبان هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
پانوشت:
بهمن: الهه خردورزی و نیکمنشی
بتمن: شخصیتی ساختگی؛
تاجر نیکوکاری که درصدد انتقام از قاتلان پدر و مادرش است و برقراری عدالت در جامعه
تمرین_نویسندگی
آخرین دیدگاهها