بیا و دنبال رسالتت نباش!

همه ما در طول زندگی گاه از خود سوالاتی می‌پرسیم.
منظورم سوالات پیش‌پا افتاده یا آنالیز رفتاری خودمان در قالب سوال نیست.
منظورم سوالات اساسی زندگی مثل:
من کیستم؟
چرا به این دنیا آمده‌ام؟
رسالتم چیست؟
و … است.

اغلب قریب به اتفاقمان بعد از آن که دست چپ و راست خود را شناختیم و تخم مرغ کودکی و نوجوانی را شکستیم، با خودمان خلوت کرده، این پرسش‌ها را طرح می‌کنیم و بعد با کنکاش بسیار و سرک کشیدن به کتاب‌ و فضای مجازی مرتبط با خودشناسی و موفقیت، بالاخره به این نتیجه می‌رسیم که هر چیزی که در آن خیلی توانا یا ناتوان باشیم نقطه عطف حرکت و در واقع رسالت ماست.

اگر در زمینه نقاشی مستعدیم، نقاش، اگر خیلی خلاقیم، مهندس، اگر خط خوبی داریم، خطاط و اگر نه پزشک و …😁
یا اگر معلولیتی داریم، همان محدودیت را پشت سر گذاشتن به نوعی رسالتمان محسوب می‌شود و …

و بعد با پیاده سازی مطالب روی خود و یافته‌های مسرت‌بخش و وجودی پر از وجد، زندگی هدفمندی را شروع کرده و روزها را با تلاش و تکاپوی بسیار پشت سر می‌گذاریم، که …

بله، کارمان به سه نقطه برخورد می‌کند، موانعی در ظاهر بدترکیب با پس‌زمینه‌ای زیبا.

و اینجا قانون تضاد دنیا وارد عمل شده و یکهو ترمزمان را می‌کشد و می‌گوید:
صبر کن ببینم، به کجا چنین شتابان؟
و بعد کوههای شکست، سختی و یاس، سر از خاک بیرون می‌آورند و با ما چشم در چشم می‌شوند.

آنها آنقدر سرسخت و سنگدلند که هیچ‌وقت نگاهی به برق ذوق چشمانمان نمی‌اندازند.
صدای ریتمیک نبض امیدمان که از رسالتمان سرچشمه گرفته را نمی‌شنوند.

آنها شبیه یک غول قلتشن چماق به دست، چهارراه موفقیتتان را سد کرده‌اند و چاره‌ای جز مقابله تن به تن، بازگشت یا در پیش گرفتن راهی دیگر برایمان نگذاشته‌اند.

که اغلب ما راه دوم را انتخاب می‌کنیم؛ بازگشت و پناه بردن به سنگر امنمان و دوباره سر خانه اول برمی‌گردیم.

می‌رویم سراغ رسالتی که به گمانمان پیدایش کرده بودیم و حالا دیگر با شک و شبهه‌ای بزرگ نگاهش می‌کنیم، حس حماقت بهمان دست می‌دهد.

از اینکه خوش‌خوشانک در پی کشف نادرستمان، دست به عمل زده‌ایم، پشیمان می‌شویم و دو راه در مقابل خود می‌بینیم:

۱. ناامیدی
۲‌ پیدا کردن رسالت دقیق‌تر

که در هر دو صورت، دوباره گذرمان به غول‌قلتشنِ سختی، شکست یا ناامیدی خواهد خورد.

اما چه باید کرد؟

راستش من هم تا همین اواخر، خیلی درگیر رسالت دقیقم بودم و اینکه باید آنرا به سر منزل مقصود برسانم تا بتوانم لبخند رضایتی به پهنای باند یک فرودگاه بزنم؛ اما ناامیدی و ناکامی‌های گاه به گاه، فکریم کرد.

با خودم گفتم آیا گزینه دیگری هم برای حل این مشکل یا دید بهتر وجود دارد؟

و مثل همیشه کائنات حاضر به یراقِ عاشق جواب، پیامی ظاهر کرد:

“ما هیچ رسالتی در این دنیا نداریم!
ما وظیفه داریم هر کاری که برای بهتر کردن زندگی خودمان و دیگران از دستمان بر می‌آید انجام دهیم و این یک باید و وظیفه است، همین.”
سادگورو؛ یوگی، روشن فکر و خردمند

این دیدگاه، آب پاکی بود بر روی همه حساسیت‌هایم بر معنای رسالت و تلاشِ تحقق دقیقش.

در واقع گاه ما درگیر مفاهیم می‌شویم و به این ترتیب از میدان عمل دور می‌شویم، چیزی شبیه به ابتلا به کمال‌گرایی از نوع نامحسوس که چاره کار فقط و فقط عمل کردن است، کاری که می توانیم در لحظه انجام دهیم.
ما باید راه را بر روی تفکر زائد ببندیم.

اما از بحث رسالت که بگذریم، در زاویه‌ و نگاهی بازتر، کسب تجربه بیشتر و تغییر باور و سطح آگاهی، پاسخ سوالاتمان را در گذر زمان، دستخوش تغییر می‌کند.

اگر قبلن جواب سوال: چرا آمده‌ام؟ رسالت بود، الان جواب این است:
برای اینکه هر کاری که از دستت برمی‌آید برای بهتر کردن خودت و دنیا انجام دهی.

در حقیقت رسالت تو یک هدف دور و دراز نیست
پس خودت را زیاد درگیر ماهیت رسالت نکن و رسالت را همان کاری که همین لحظه می‌توانی و باید انجام دهی در نظر بگیر.

✴️نکته:

بهتر است مسائل را پیچیده نکنیم.
تیز کردن 🪓 قبل از کار خوب است، اما نه آنقدر که دیگر نایی برای کار نداشته باشیم یا حواسمان پرت سوهان کشیدن ناخنهایمان با آن تبر بشود.

۳۰ دی ۱۴۰۲
✍️ نی‌نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *