سکوت

سکوت

داستانک / ادامه نویسی

این فرمول برای او قانع کننده نبود.

سکوت، نسخه‌ای که مادر صلح‌جوی همواره گریزان از دعوا برایش پیچیده بود.

اما چطور می‌توانست ساکت باشد.
کم کم نگاه همکاران هم داشت عوض می‌شد.

بی هیچ شک و شبهه‌ای، همه را پر کرده بودند؛
اما پر کرده باشند، مگر همکار خودش عقل و شعور ندارد یا او را نمی‌شناسد که خیلی زود رام حرف آنها بشود.

به آن روز فکر می‌کرد:

+ این خیلی زرنگ و موذیه، از مدیریت هیچی نم پس نمیده، اما قشنگ همه چی رو میبره میذاره کف دستشون.

_ پس چی؟ ندیدی هر دوره به عنوان کارمند نمونه انتخاب میشه، در مورد این، کارمند نمونه یعنی خبرچین و زیرآب زن…

جلوی درِ اتاق صحبتهای دو همکارش را شنید و ترسید چیزی بگوید.

گفت اینها دو نفرند اگر بگویم تکذیب می‌کنند و تازه توی اتاق بیشتر از قبل مرا می‌چزانند …

تمام روز به حرفهایشان فکر می‌کرد.
به لبخندهای ساختگی و مکارانه خانم ایکس و احترامهای متملقانه‌ی آقای ایگرگ.

از حاشیه بیزار بود، حاضر بود آسه می‌رفت و آسه میامد تا گربه شاخش نزند و با این همه هنوز حرف و حدیث بود…


تلفن زنگ زد.
آقای مدیر بود.
خواست که به دفترش برود.

مدیر در حالی که مشوش بود، از او خواست که بنشیند و به حرفهایش گوش دهد.

هر وقت مدیر این چهره را به خود می‌گرفت، موضوع محرمانه‌ای در کار بود و اضطراب تمام وجودش را فرا می‌گرفت.

آقای مدیر گفت:
تا به حال چیز مشکوکی از آقای ایگرگ ندیدی؟

+مشکوک؟ والا منظورتونو نمی‌دونم.

آقای مدیر در حالی که برگه ها را زیر و رو می کرد گفت :
مثلن تماسهای مشکوک، یا گوشیش زنگ بخوره بره بیرون صحبت کنه و …

با حرفهای مدیر، یاد چند روز پیش افتاد که گوشی مرد همکار چندین بار زنگ خورد و هر بار به سرعت رفت بیرون و پس از مدتی با خوشحالی برگشت.

مدیر خیلی به او اعتماد داشت و حتی حرفهای مگو را با او در میان می‌گذاشت، آن هم به خاطر اینکه دهانش قرص بود.

مدیر گفت: یه گزارشهایی از خانم ایکس بهمون رسیده که از تلفنهای مشکوک گفته و حدس میزنه که آقای ایگرگ رابطه‌های ناجور داره …

با این حرف کم مانده بود کاسه سرش باز شود و دود اتاق را فرا بگیرد.
خانم ایکس؟!

او که با ایگرگ جیک و پوکشان یکی بود آن وقت میاید زیرآب دوستش را این‌طوری می‌زند تازه با هم از زیرآب زنی من می‌گویند؟!

یاد حرف مادرش افتاد:
سعی کن کم حرف بزنی و مراقب باشی که زبونت سرتو به باد نده.

می‌دانست که اگر به این موضوع اذعان کند مدیر عجول شروع می‌کند به سین جین کردن از همکارش و در نتیجه حرف به دهن لقی او کشیده خواهد شد.
لذا گفت: والا آقای مدیر من چیزی ندیدم، چون من سرم به شدت گرم کارمه و …

گذشت و بعد از چند روز معلوم شد که آقای ایگرگ قصد تجدید فراش دارد و در سر سودای زن دوم می‌پرورانده و خانم ایکس هم که موضوع را فهمیده و از سویی علاقمند به او بوده خواسته اینطوری پته‌ی او را به آب بریزد …

بالاخره همه‌ی داستان لو می رود و زیرآب زنی خانم ایکس و دو تا شدن شلوار آقای ایگرگ همه روی دایره ریخته می‌شود.

حالا دیگر به نظرش فرمول مادر حرف نداشت.
اگر همان زمان دهن به انتقاد می‌گشود جز دشمنی آنها به دست نمیاورد و احتمالن برایش پرونده سازی هم می‌کردند.

اما آن سکوت و این عاقبت تلخ رسوایی که هر دو را در برگرفت، بدون دادن هیچ تلفاتی ذهنیت بد همکاران را نسبت به او تغییر داد و همه‌ی اینها پاداش صبر و سکوت بود‌.

۴ تیر ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *