جوراب مردونه!

جوراب مردونه!

خاطره طنز

یکی از فامیلامون از خجالتی بودن بچه‌های دوره قدیم تعریف می‌کرد، می‌گفت:

جوون و نوجوون بودیم، مهمون میومد، یا پا به فرار می‌ذاشتیم یا اگه از همون اول تو اتاق بودیم و تو تله می‌افتادیم با صورت سرخ سرخ که عرق ازش شُره می‌کرد سلام می‌دادیم و میخکوب می‌نشستیم.

وقتی پا به فرار می‌ذاشتیم، یه جوری غیب می‌شدیم که انگار اصلن زاده نشدیم.

یه روز در خونه رو میزنن، برادرا، یکی جوون و بزرگتر و اون یکی کوچیک‌تر با هم دست به یکی میشن نمیذارن این پا به فرار بذاره، نامردا در رو میبندن هُلش میدن تو اتاق و خودشون میرن اون یکی اتاق قایم میشن.

این اتاق جلوش یه پرده بوده.
برادرا در اتاق رو باز می‌کنن و یواشکی پشت پرده این ور قایم میشن.

حالا مهمون کی بوده؟
همسایشون که دختر سن بالایی بوده، اومده بود یه چیزی می‌خواست، مادشوت تعارف کرد بیاد تو.

دختره برا خودش یه پا مرد بوده، مثل مردا لباس می پوشید.

خلاصه میاد تو اتاق.

این نوجون بخت برگشته هم میشینه کنار بخاری و حرارت خجالت و بخاری حسابی آبش می‌کنه.

برادرا که تصمیم گرفتن هر طور شده این داداشه رو اون ور خنده بندازن و آبروشو ببرن، از همون زیر پرده شروع می‌کنن به قلقلک دادن پا! …

خلاصه کلی حرف تو حرف میشه و گه‌گاه هم مهمون لبخندای قشنگ و مَلَسی میزنه.

موقع خداحافظی دم در، بی مقدمه دختره دو سه بار میگه والا حاج خانوم من خواستگار زیاد داشتم و دارم اما باید مراقب مادر پیرم باشم واسه همینه که ازدواج نکردم تا حالا.

مادره، تعجب می‌کنه که آخه من که چیزی نگفتم و نپرسیدم، چرا یهو این موضوع رو چند بار با تاکید گفت؟!

هیچی دیگه کاشف به عمل اومد که برادرا از اون ور پرده پای این مهمون خجسته رو که جلوی پرده نشسته و جوراب مردونه شبیه داداشه پوشیده رو همش قلقلک دادن و مهمونم فک کرده خبریه!!!😁

۵ تیر ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *