شاید ما هم معتاد باشیم؟!
پیراهن آبی و آن خاکستر یادتان هست؟
حالا بعد از یکسالی و اندی دوباره دیدمش، این بار پیراهن زرشکی تنش بود.
تکیدهتر به نظر میرسید.
ساعت ۶.۵ صبح بود.
معلوم بود که هنوز هم گاه سحرخیز است اما کاش کامروا هم بود!
روی سنگهای حاشیهی درختان پارک نشسته بود و داشت سیگار میکشید.
چیزی از توی جیبش درآورد و طرف سیگار گرفت و بعد رویش را آن سو کرد و دیگر ندیدم چه میکند.
مرد میانسالی، ماشینش را بیرون پارک خاموش کرد و به سمت پارک برای پیاده روی آمد.
تا مرد را دید، به سرعت به سمت چند درخت آن طرفتر رفت تا ادامه کارش را پشت درختان تمام کند.
دُورِ نمیدانم چندم پیاده روی به مرکز حوض بزرگ آبی بودیم که دیدم با شانههای آویخته و قامتی که هیچ خبری از طراوت و شادابی جوانی در آن نیست، از پارک خارج شد.
کلمهی اعتیاد و حرکات جوان مدام در ذهنم در حال روشن و خاموش شدن بودند.
پیراهن آبی و زرشکیها توی شهرِ ما، شهرِ شما و کشورمان کم نیستند.
البته بهتر است بگویم معتاد در این دنیا کم نیست؛ نه فقط معتاد سیگار و افیون و مواد توهم زا و …
امروز اعتیاد در طیفهای مختلفی وسعت دارد.
جلو چشمترین و آنچه اسمش خیلی بد در رفته، اعتیاد به سیگار، مواد و الکل و از این قِسمهاست.
اعتیادهای دیگری هم هست که جلب توجه نمیکنند و به چشم بد به نظر نمیرسند، اما آنها هم بر مبنای همان مکانیسم انهدام انسان طی طریق میکنند.
اعتیادهایی چون:
اعتیاد به شیرینیجات
اعتیاد به دیدن فیلمهای مبتذل
اعتیاد به چک کردن گوشی و شبکههای اجتماعی
اعتیاد به برقراری روابط متعدد و بی مرز
اعتیاد به سرک کشیدن در کار این و آن
اعتیاد کلاه سر کسی گذاشتن
اعتیاد زیرمیزی گرفتن
و دهها اعتیاد دیگر…
اما به راستی کسی که لب به سیگار نزده آیا میتواند ناهی کسی باشد که عمری با سیگار آرام شده، آنهم به قیمت صرف پول و جانش؟!
کسی که یکبار هم لب به مشروب نزده و از مستی آن سرخوش نشده آیا میتواند معتاد الکلی را مجاب کند که لب به الکل نزند؟!
آیا کسی که با دیدن فیلمهای متسهجن و روابط از هم گسیخته غرق لذتِ شهوانی شده را میتوان به راحتی به تقوی و خویشتنداری دعوت کرد؟!
آیا او که گوشی ندارد و اسکرول توی پستهای رنگ به رنگ عادتش نشده، میتواند انگشت بیقرار یک وابسته شبکههای مجازی را به راحتی به آرامش دعوت کند؟
همه چیز از لذت شروع میشود و بعد از چشیدن آن لذت، دیگر دل کَندن سخت میشود و مقاومت سختتر و … عاقبت به زانو درمیایی.
بعد دیگر میفتی روی دور و باید یک نیروی بیشتری وارد شود تا ترا را از این چرخش بيهوده بیرون بکشد.
فکر میکنی و میبینی ته کار و رفتارت به هیچ عاقبت خوبی منتج نمیشود.
کمی اراده به خرج میدهی
تلاش میکنی انجام ندهی
قول میدهی
اما با دیدن گوشهای از لذت و یا حتی یادآوری، باز فیلت یاد هندوستان میکند و دور دور زدن در دایره خودکشی خودت و زندگی شروع میشود.
امان از این لذتها که رگ خواب آدم دستشان است.
به راستی آیا دور بودن و خود را منع کردن میتواند چاره کار باشد و برای همیشه ترا از آن دایرهی کذایی دور کند؟
نه.
دور بودن یکی از راه حلهاست اما باید چارهای بنیادیتر اندیشیده شود.
باید از مفهوم خود لذت استفاده کرد و کاربریش را این بار به نفع خود به کار انداخت.
باید یک لذت عالی جایگزین پیدا کرد و یا ساخت.
مکانیسم لذت کار میکند پس باید این مکانیسم را با استراتژی هوشمندانه به نفع خود مصادره کرد .
برای لذت آفرینی باید دست به تجربههای نو زد،
مهارتهای جدید آموخت و با افراد موفق بیشتر حشر و نشر کرد.
راستی راه حل شما چیست؟
۳۰ تیر ۱۴۰۳
✍️ #نی_نوا
تاملانه
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها