ویارِ ننه
با اهواز مو نمیزد.
یک تابستانِ تفتیده، با مقدار متنابهی اشعهی زیانبار خورشید که با مشت و لگد شیرفهمت میکرد که پا از خانه بیرون نگذاری، اما خب چارهای نبود، ننه باز ویارش گل کرده بود، گل که البته بهتر است بگویم گلستان!
هر روز، هر روز باید شیر و پنیر و قاتق میخورد، آنهم قاتق کی؟
زنِ مش کریم، بقالِ سر محل.
با آن همه ویار محصولات لبنی و ترشیجات که ننه دبهدبه خالی میکرد معلوم نبود جگردریده قرار است چه اعجوبهای از آب درآید.
از وقتی فهمیدم ننه حامله است، دنیا روی سرم چرخید، ریختم بهم، حس میکردم خبر به دورترین نقطهی شهر هم رخنه کرده و همه دارند زیر چشمی نگاهمان میکنند و سر تاسف برایمان تکان میدهند.
هر وقت سرکوفت میزدم، ننه میگفت: مگه چند سالمه؟
تو و خواهرت رو وقتی سنی نداشتم بزرگ کردم و شیرینی بچهداری رو دلم مونده.
میگفتم:
ننه الان به جای بچهداری تو باید نوهداری کنی.
حالا باید واسه من آستین بالا بزنی نه اینکه…
لااله الاا…
اینجا دیگر ننه عصبانی میشد و میگفت: یک جوری میگی انگار ۶۰، ۷۰ سالمه، از بس مثل این لات لوتا گفتی ننه، منو پیر کردی، اصلا همون بار اول که گفتی ننه باید میزدم تو دهنت.
و بعد برای اینکه دعوا را ختم به خیر کند به حالت تضرع میگفت:
خدا رو خوش نمیاد زن پا به ماهو ناراحت کنی، رو خودش و بچه تاثیر میذاره و …
البته فقط ننه نبود، به آقاجان هم تشر میزدم و از آنجایی که آقاجان بیخیالترین آدم دنیا بود و هیچ ککی در او گزیدن نمیگرفت، گویی که مگسی در هوا وزیده باشد، سرش توی کار خودش بود.
با لب و لوچهی آویزان، کلاه سایهبان بر سر، راهی دکان شدم.
مشکریم داشت کرکره را میداد پایین که بدو خود را رساندم و با دیدنم هافهوف کنان رفت توی مغازه.
بدون اینکه لب از لب باز کنم، پنیر و شیر و قاتق را گذاشت روی پیشخوان.
گفتم:
مش کریم، این بار فقط قاتق، شیر و پنیر نمیخوام، داریم.
مشکریم که سابقه کِرم ریختنش زبان زد خاص و عام بود با شیطنت پرسید:
راستی قاسم، ماشالله هزارماشالله یه مدتیه، همش دارین شیر و پنیر و مخصوصن قاتق عیالو میگیرین. خبریه؟!
با ترشرویی گفتم، آره یه مدته، نه که همش مهمون داریم و از شانس ما، عاشق لبنیاتن، اینه که مزاحم شما میشیم، البته برا شما که بد نشده.
مش کریم که با این حرفم، دریچهی امیدش برای واگویی حاملگی ننه، بسته شد، با اخم، قاتق را داد دستم و گفت: خیر پیش.
توی راه همش به این فکر میکردم که این همه قاتق از دست عیال مشکریم خوردن، عاقبت، کار دستمان خواهد داد؛
بچه یا مثل مشکریم کرم خواهد ریخت یا مثل عیالش حراف و گزافهگو خواهد شد.
ا… اعلم.
فهرست
Toggleنی_نوا
۱۹ دی/۳
کلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها