لازم نیست آدم هر چی بلده نشون بده”

“لازم نیست آدم هر چی بلده نشون بده”

“لازم نیست آدم هر چی بلده نشون بده”
این جمله‌ی خدابیامرز مادربزرگم بود به پدرم وقتی سر کار به جای پیشرفت پس‌رفت کرد.

پدرم اهل فن بود.
شمه‌ی خوبی در تعمیر ماشین‌آلات داشت.
عادتش بود هر چه بلد است به دوستانش یاد دهد.

روزی یکی از همکارانش با روش آموزشی او چند دستگاه سر پا می‌کند و خیلی ناجوان‌مردانه هیچ حرفی از پدر به میان نمیاورد.
می‌کنندش سرپرست و بعد همین فرد برای پدرم شاخ می‌شود.

من هم صحت این جمله را اولین بار در مدرسه آزمودم.
ژن خوب پدر را به ارث برده، زرنگ کلاس بودم.
معلم تا یک سوال را روی تخته می‌نوشت، دستم فورا برای جواب بالا می‌رفت.
به جز من و خانم معلم هیچ‌کس از حاضرجوابی‌های من خوشش نمی‌آمد.
همیشه در کلاس پچ‌پچ بود.
۹۰ درصد موارد، موضوع بحث‌ها بودم.
نه اینکه همه‌ی بچه‌ها خنگ باشند و من زرنگ، بچه‌های دیگر اغلب حوصله‌ی درس خواندن نداشتند یا مثل من از تشویقهای خانم معلم ذوق نمی‌کردند.

جمله‌ی مادر بزرگ را از کیفم که همیشه زیر نیم‌کت میفتاد، روپوشی که پشتش گچی بود، گم شدن وسایلم، خط‌خطی‌های کینه‌توزانه‌ی روی کتاب‌دفتر و بازی ندادن بچه‌ها فهمیدم.

بزرگتر که شدم در محل کار یک بار شگرد هوشمندانه‌ی خود را در تهیه‌ی گزارش، نشان یکی از همکارانم که خیال می‌کردم دوستم است، دادم و او هم به جای تشکر و بهره‌برداری از آن، رفت صاف گذاشت کف دست رییس و …

کلا آدم‌ها دوست ندارند، دیگران داناتر از آن‌ها به نظر بیایند، گویی که دانایی دیگران، چراغی است برای نشان دادن حماقت‌های نهفته‌ی درونشان.
به بیان دیگر اگر تنتان می‌خارد و درصدد تراشیدن دشمن هستید می‌توانید به معلومات خود مراجعه کرده و آن‌ها را سخاوتمندانه در معرض نمایش عموم بگذارید؛ در این صورت حتی اگر دست دشمن بهتان نرسد تا آسیب فیزیکی مهمانتان کند از راه دور انرژی جزجگر بگیری الهیش را برایتان ارسال می‌دارد تا این چشم زخم‌ها به یک جای زندگیتان، یک زخمی بزنند.

این جمله من را به یاد این داستان هم انداخت، نقل به مضمون:

۳ نفر را گرفته بودند و نمی‌دانستند مجرم اصلی کیست و سه نفر هم گویی بی‌گناه بودند.
بنا به باور‌های جاهلانه که خداوند در دم مجرم را نمایان خواهد ساخت، هر یک را زیر گیوتین برده و مجبور به اعتراف کردند.
نفر اول که مرد عامی بود گفت: من بی‌گناهم.

گیوتین را ول می‌کنند و کمی بالاتر از سر مرد متوقف می‌شود، بی‌گناهیش اثبات شده، رهایش می‌کنند.

نفر دوم کشیش است و او هم زبان به بی‌گناهی خویش چنین می‌گشاید:
من بی گناهم و خواست خدا هر چه باشد همان می‌شود.
و باز هم گیوتین سقوط ناموفقی داشته و کشیش را آزاد می‌کنند.

نفر سوم که یک فیزیکدان است می‌گوید:
من بی‌گناهم، اما یک موضوعی وجود دارد و آن اینکه روی طناب گیوتین گرهی است که نمی‌گذارد گیوتین سقوط کند.
با حرفش گره طناب را می‌گشایند و سر فیزیکدان بیچاره …

یک نکته‌ی نه چندان ریز بسیار مهم نیز در این بین وجود دارد و آن اینکه صحبت زیادی از اطلاعات و دانسته‌ها، باعث ایجاد حس غرور” من خیلی بلدم” در فرد شده و در این لحظه، مکانیزم کف پا و صابون فعال گشته، فرد را به سوی جاده‌ی شکست و انحطاط رهنمون می‌گردد.

پس باید مراقب بود و دانش خود را افزود و بسیار نَنِمود.

نی_نوا

۹ بهمن/۳

ادامه_نویسی

تاملانه

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *