چرا گوشهایمان، مثل چشمهایمان نیستند؟!👀👂
چرا چشمهایمان، پلک و دهانمان، لب دارند اما گوشهایمان نه پلک و نه لبی برای باز و بسته شدن، ندارند؟!
دماغمان هم دری ندارد و دروازهی همیشه باز است؛
البته دماغ مسئول نفس کشیدن است و باید همیشه درش به روی هوا باز باشد، اما گوش!
گوش برای شنیدن است برای آنکه صداها را به ما برساند.
اجالتا شاید شنیدن هم به نوعی مثل نفس کشیدن باشد یا حتی برتر از آن بنا به جملهی زیر!
حس شنوایی آخرین حسی است که پس از مرگ از کار میفتد.
یعنی فرد نفس نمیکشد اما هنوز گوشش میشنود!
برگردیم به چشم و دهان؛
ما به آنی میتوانیم چشم و دهانمان را از آنچه نمیخواهیم یا نباید فرو بندیم اما در مورد گوشهایمان نیاز به یک عمل مکانیکی خارجی مثل فرو کردن انگشت در حفرهی گوش یا دور شدن از منبعِ صدا داریم.
چرا؟
چرا گوشهایمان مانند چشمانمان، پلک نیمه خودکاری برای باز و بستن ندارند؟
گویی ما درباره دیدن و بیان کردن، مسئولیت بیشتری داریم اما در مورد شنیدن و استشمام نه به آن اندازه.
و این میتواند بیانگر اهمیت دیدن و تکلم باشد که هر چیزی را نه باید دید و نه بر زبان آورد.
چون اگر کنترل این دو عضو هم با بکارگیری انرژی خارجی چون انگشت در حد و وسعت گوش بود، احتمالا نبایدهای بسیاری میدیدیم و بر زبان میآوردیم.
سوال درونمتنی؛
آیا ما بیشتر از دیدن به شنیدن نیاز داریم؟
آیا انسان نیازی بیوقفه به امواج صوتی دارد؟
[در این لحظه از جریان تفکر و نوشتن، کلماتِ ایده، خلاقیت و الهام به ذهنم خطور کردند؛
انرژی یا موجودات نامرئی که منبع آمدنشان در اغلب موارد نامشخص است!]
میتوان این فرضیه را مطرح کرد که بسیاری ار تخیلات، ایدهها و یا الهامات همان امواج صوتی نادیدنی هستند که میتوانند در آستانه شنواییمان نباشند و ما به ظاهر نشنویم اما از راه گیرندهای چون گوش به ذهن و قلبمان نفوذ کنند و بعد از مدتی، طی شرایط مساعد یا نامساعد یا رخدادی، بشوند ایده، خیال یا خلاقیتی ناگهانی، که گاه حتی باعث بهت و حیرتمان شوند و بعد با ذوقی سرشار دست به کار شده، خلقشان کنیم یا با تنبلی و اهمالکاری رهایشان کنیم؛
نهایت اینکه، گوشهایمان دروازه ای است برای ورود امواج بیکرانِ خلاقه و نامرئی جهان اثیری که در طول سالیان سال و زندگی روی این کرهی خاکی یا حتی کهکشانهای دیگر بر زبان انسانها یا حتی موجودات دیگر، جاری بوده یا حتی از فکرشان گذشته!
چرخهی تکلم و شنیدن…
تصور زیبایی است؛
من، صد سال پیش یک آرزو کردم و بر زبان راندم و بعد از صد سال، همان آرزوی من به ذهنِ تو خطور میکند و آنرا با ذوق و شوق خلق میکنی.
آنهم به واسطهی گوش!
دیش ماهوارهای دریافت امواج.
امواجی از دور دور، از لحظهی آفرینش حتی!
نکتهی قابل تأمل:
این دیش یعنی همان گوش، قابلیت تنظیم شدن با مغز را دارد.
مغزی با فیلترهایی چون محدودیت، تعصب، منفی گرایی و … و به این نحو امواجی کنترل شده با گیرندگی بیشتر، از گذرگاه دیشِ گوشمان عبور کرده، به ما برسند.
از سویی به طور ضمنی میتوان به این نتیجه نیز رسید که انسان به اندازهی نفس کشیدن به ایده، فکر و خلاقیت نیاز دارد.
و اینها از طریق دنیای پر از امواج و گوشِ هدایتگر به ذهن و قلبمان میرسند.
از این معانی میتوان به لزوم سکوت و مراقبه، هم رسید.
سکوت و مراقبه
سکوت و مراقبه یعنی شنیدن محض و بکر!
بیآنکه فیلترهای ذهنت فعال باشند تا دیش گوشهایت را روی امواج خاصی تنظیم کنند.
در حال مراقبه، گوشها بازند و چشمها بسته و تنها چیزی که باید به آن تمرکز کنی دم و بازدم است.
و در این حالت اگر یک مراقبهی خوب و درست رخ دهد، احتمال وقوع الهام و مکاشفه میرود و تو میتوانی بشنوی و آنگاه ببینی، ناشنیده و نادیدهها را، جواب سوالهایت را…
پُربیراه نیست که عرفا و بزرگان وارسته گفتهاند همه چیز در درون توست، یعنی کل امواج هستی به درونت راه دارد، امواجی حاوی کلام خردمندان بزرگ، پاسخ سوالهای بیشمار بشریت و حتی کلام خدا …
نظر شما چیست؟
فهرست
Toggleنی_نوا
۱۲ بهمن/۳
سوال
تاملانه
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها