عاشقِ صبوری به نامِ خدا

عاشقِ صبوری به نامِ خدا

خواستم به خدا بگم خیلی ماهی
که دیدم ماه رو خودش آفریده!

خواستم بگم خیلی گلی
که دیدم همه‌ی گلای زمینو خودش کاشته!

خواستم بگم آخرشی
دیدم نه تنها آخرش که اولشم هست!

خواستم بگم عاشقتم
دیدم بلوفه، یه بلوف گُنده؛
من نهایتا یه معشوق بی‌انصافِ مغرورم که گاهی با دیدن کمی از یه عالمه محبت عاشقانه، یه نمه ذوق می‌کنه!
[ که البته عاشق از بس عاشقه، این ندیدنا رو پای ناز می‌ذاره]

خالقِ مادر، آفریننده‌ی عشق، با این همه سنگ‌تمومی که تو دنیا برام گذاشته، اونه که عاشقه و چه عاشقی!!!
و به احتمال قطع به یقین یواشکی تمام شعرای عاشقونه رو خودش تو دل شاعرا و عاشقا انداخته و از جمله اینو:

“یه معشوقه می‌خواستم، یه معشوقه می‌خواستم
یه معشوقه می‌خواستم، واسه خونه‌ی قلبم
یه معشوقه می‌خواستم که از یاس تو باغچه
واسم آینه بسازه بذاره روی طاقچه”
[که معشوق با دیدن اون گل، یاد این عاشقِ مشتاق بیفته]

و آرزوی این عاشق اینه که بالاخره یه روز، این منِ معشوق، عشق بی‌نهایت و جان‌فشانی‌های عاشقانشو ببینه و نهایتا اون بَ‌له‌ِ قشنگه رو بگه و وصلت مبارک رخ بده و بشن یه روح در دو بدن، همونی که از روز ازل نقششو کشیده!
عجب صبری خدا داره با این منی چون من!

نی_نوا

۱۴ بهمن /۳

دل‌نویسانه

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *