سفرِ عشق با چشمانی بسته!
چشمانت را ببند.
بگذار سیاهی همهی وجودت را فراگیرد.
همهمه شروع میشود.
افکار برای دیده شدن روی پردهی سیاه چشمانت، حاضر یراق از کوچه پس کوچههای ذهنت شتابان میرسند.
آرام باش و با لبخند، توجهت را به تپش نفسهایت بگردان تا آپاراتچی ذهن، بداند که علاقهای به محتویات در حال پخش نداری.
ادامه بده و همچنان منتظر باش.
کم کم آن دورتَرک، دور از هر فکر و حسی، نوری خواهی دید.
نوری زیباتر از تراویدن مهتاب و مهربانتر از شعشعهی خورشید؛
نوری با موسیقی دلانگیزی که ترا سوی خود میخواند؛
چون عاشقی بیتاب که برای معشوقِ خویش نشانی از عشق برافروخته باشد.
در این نقطه از حضوری ابدی، خبری از ماندابِ ناامیدی نیست،
خبری از همهمهی افکار و حسها نیست،
هر چه هست نور است
رنگ است،
امید
موسیقی
زیبایی
و عشق است
و آنجا درست همانجایی است که دل، دل به دریا زده،
قفسِ سینه، شکسته،
بال پرواز میگشاید.
سفرِ عشق، از همینجاست.
آنجا که چشم به روی هر چه جز خود میبندی؛
چشمانت را ببند و نور را تماشا کن!
فهرست
Toggleنی_نوا
۲۰ بهمن/۳
تاملانه
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها