خوابی که از خواب بیدارش کرد!

خوابی که از خواب بیدارش کرد!

یکبار دیگر متن استعفا را مرور کرد.
آخرین نگاهش را به اتاق و وسایل کارش گرداند.
اتاقی که قرار بود آینده‌ی رویاگونش را بسازد.
نمی‌دانست چگونه توانسته بود این همه در منجلاب فرو رود و یوغ بردگی بر گردن آویزد.
چگونه چشم بر همه چیز بسته بود.
اگر تا دیروز لبخند و چشمک‌های رییس، لبش را به خنده گشوده بودند، حالا جز صحنه‌ی مشمئز‌‌کننده، نبودند.
هیچ‌وقت به خواب و تعبیرش باور نداشت اما خوابِ دخترک، گویی همان سیلی بزرگی بود که باید بر صورتش نواخته می‌شد و از خواب بیدارش می‌کرد.
خوابی که دخترک را دهشت‌زده از خواب پراند:
” بابا خواب دیدم یه اژدهای بزرگ از توی دهنت اومد بیرون.
اژدها می‌خواست منو مامانو بخوره.
بابا شبیه هیولا شده بودی.”
هنوز هم طنطنه‌ی ملیح اما لرزان و گریه‌آلود دخترک در گوشش طنین‌انداز بود.
نی_نوا
۲۰ اسفند/۳
کلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *