پرسونای مخاطب، او که باید تصورش کرد
قبل از شروع صحبت بگذارید همین اول پرسونای مخاطب را بشکافیم :
پرسونا (Persona) بهمعنی ویژگیهای خاص یک فرد است که توسط دیگران قابل تعریف باشد و پرسونای مخاطب به ویژگیها، ترجیحات، خواستهها، الگوی فکری و رفتاری افراد اشاره میکند.
و اما …
دیشب با دیدن یک کلیپ کوتاه به اهمیت داشتن پرسونای مخاطب بیشتر ایمان آوردم.
گوینده رو به یک نفر خیالی در حال گفتن یک گلایه بود، او صدای خاصی نداشت و حرفها هم همین حرفهای خودمانی و بیشتر کوچه بازاری بود اما آنچه که محسوس بود، حس طبیعی گوینده بود، او داشت حرفهایش را با تمام حس به مخاطب فرضیش میگفت و این باعث جذب من مخاطب عمومی در حال تماشا شد.
وقتی نگاهی به محتواهای جذابی که طرفداران زیادی دارد میاندازیم، یک چیز در همه آنها مشهود است؛ نویسنده یا گوینده نمینویسد و نمیگوید بلکه با مخاطب خود رو در رو حرف میزند، کلمه به کلمه را مزه مزه و حس میکند و این حس و انرژی را به مخاطبش عرضه میکند.
گویا مخاطب همانجا جلویش نشسته و دارد خیلی خوب به حرفهایش گوش میدهد.
به یاد آثار فاخر اساتید می افتم، اشعار استاد شهریار، به نحوه خواندن دلنشین اشعار و حتی صحبتهای خودمانیش.
در اشعارش، او در حال شعر گفتن نیست، او در حال موزون و بااحساس با طرف مقابل حرف زدن است.
دارد حرفهایش را دانه دانه در سبد قلب مخاطب میچیند.
مخاطب حرفها را با قلبش جذب میکند، یعنی حرف از مرحله شنیدن به رسوخ در قلب رسیده است و این رمز موفقیت و ماندگاری یک اثر است.
به این فکر میکنم که این موضوع میتواند برای نواختن یک موسیقی و یا طراحی یک نقاشی و یا هر هنر دیگری هم اتفاق بیفتد.
بعضی از نقاشی ها با وجود اینکه از ظرافت بصری چندانی هم برخوردار نیستند، اما انسان را شیفته خود میکنند، گویی هنرمند با ترسیم خطوط، در حال انتقال عمیق مفهوم از نگاه به قلب مخاطب بوده، شاید هم با رسم هر خطی در ذهنش در حال حرف زدن با مخاطبش بوده.
به آدمهایی فکر میکنم که حرفهایشان دلنشین است، همین حرف زدن ساده و احوال پرسیشان حتی.
مثل همه و متمایز از همه میگویند حالت خوب هست؟
احوالپرسیشان با همه احوالپرسیهای اجباری و عمومی فرق دارد.
انگار از ته دلشان میخواهند بدانند خوب هستی و برایشان مهم است.
حالا به کُنهِ مطلبی که آقای کلانتری عزیز و یا سایر اهالی فن همیشه در بحث تولید محتوا به آن توصیه اکید دارند، میرسم، یعنی وجوب داشتن پرسونای مخاطب.
پرسونای مخاطب داشتن، باعث میشود که نوشته ها عمیق و دقیقتر شوند، در واقع ما با در نظر گرفتن خصوصیات مخاطبمان، با درکش،رو در رو به گفتگو میپردازیم.
ما وقتی برای چندین نفر صحبت میکنیم عمیقن اثر گذار میشویم یا برای یک نفر؟
البته که بحث توانمندی در سخنوری هم مطرح است، اما فرض کنید یک سخنران حاذق فقط و فقط برای شما حرف بزند، معلوم است که انرژی فزاینده ای بیشتر از زمانی که همپای دیگران به صحبتهایش گوش کنید، نصیبتان میشود.
داستان شبیه کلاس خصوصی است که تمام توجه معطوف به یک نفر است و تاثیر گذاری بالا از آن منتج میشود.
فرض کنید یک بازیگر بخواهد دیالوگ بخواند.
گفتن این دیالوگها با فرض بودن یک مخاطب واقعی در مقابلش طبیعی جلوه خواهد کرد یا بدون هیچ مخاطب و یا حتی تصوری از مخاطب فرضی؟
نتیجه اینکه به طور کلی برای انتقال بهینه یک معنا و مفهوم باید مخاطبی داشت و یا آنرا به روشنی تصور و درک کرد و این یعنی پرسونای مخاطب را باید دریافت.
2 پاسخ
چقدر دقیق و عمیق نوشتهای خانم نویسنده
لذت بردم زهراجان
خوشحالم از این نظر انرژی مثبت پراکنت
زنده باشی عزیزم