نسیمِ دلانگیز
“به نامِ او که ترا آفرید!
سلام
باورت نمیشود!
کسی در گوشِ دلم گفت: تلویزیون را روشن کن؛
شبکهی نسیم، مقابلِ دیدگانم بود و لحظاتی بعد، تو!
خدایِ من!
در میانِ شرکتکنندگان نشسته بودی!
برنامهی بیمزهای بود اما تو چه بانمک میخندیدی.
یاد آن روز افتادم که کفشهای نُوات به گِل نشستند؛
یادت هست چقدر خندیدیم؟!
برنامه تمام میشود، تو هم و من، تکرار برنامه را برای دیدنِ لحظاتی کوتاه از تو، بارها و بارها، با چشمانی بارانی، تماشا میکنم.
دوستدارت:
ستارهی قلبت
او که دیگر در حال افول است!”
نینوا
داستانک
۱۸ اسفند/۳
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها