فکر و احساس

احساس و فکر دو ابزار پیشران زندگی همه ما هستند.

گاه سکان در دست احساس است و گاه در دست تفکر

اما موضوع مهم این است که چه زمانی باید سکان را بدست تفکر بدهیم و کی به دست احساس.

نکته توسعه فردی گرایانه مطلب اینکه، هدف از توسعه فردی و بهبود شخصیت  همین ایجاد تعادل بین منطق و احساسات است تا همواره در مسیر تعالی قرا داشته باشیم.

خب بگذارید باز هم عقب گرد کنیم و به پدر و مادر اولیه مان نگاه یبیندازیم، گاه مرور رفتارشان باعث گره گشایی خیلی از موضوعات میشود.

آنها با استفاده از عقلشان زندگی را برای خود راحت تر میکردند و  تمهیدات بقای خود را فراهم مینمودند.

اما همین پدر و مادرمان اگر احساس نداشتند نمی توانستند به یکدگیر علاقمند شوند و باعث تولد ما شوند.

در واقع عقل و قلب در جهت بقای خود فردیشان و همینطور بقای نسل بشر بود که به کار گرفته شد.

حتمن برای شما هم پیش آمده است که در مورد موضوعی میخواهید تصمیم بگیرید، اما عقلتان یک چیز میگوید و قلبتان چیزی دیگر.

در واقع عقلمان تمام جوانبی  که میتواند برای ما مضر یا مفید باشد را به ما نشان میدهد، اما قلبمان میتواند راهی را نشان دهد که در ظاهر مضر است اما خوشایند ما.

پس عقل بیشتر هوای ما را دارد و میتواند از آن به عنوان مرکز اتخاذ مصلحت بدن نام برد.

اما قلب، گاه منفعت طلبانه عمل میکند و دوست دارد احساسات خوب را تجربه کنیم و دلش میخواهد توی دلمان قند آب شود، اما آیا به هر وسیله ای؟

چقدر برایتان پیش آمده که احساساتی تصمیم گرفته باشید و بعد شکست را تجربه کنید؟

و یا اینکه از روی منطق تصمیم بگیرید و موفق شوید و یا نه شکست بخورید؟

موضوع مهم دیگری که وجود دارد این است که ما احساسات غیر استانداردی را تجربه میکنیم که حاصل تفکرات نادرستی است و همین باعث شکست ما در تصمیماتمان میشود در حقیقت احساس نادرست راه نادرست را رهنمون خواهد بود.

در مسائل احساسی چون ارتباط زن و مرد، اغلب احساسات نادرست است که باعث ایجاد تعارضات بین زوجین میشود.

فرض کنید همسرتان ناخواسته باعث ناراحتی شما شده باشد.

مکالمه قلب و مغزمان با ما :

قلب : او حق نداشت ترا ناراحت کند، او مسبب این احساس بد است.

عقل: چرا این کار را کرده است؟ علت یابی کن؟

 

در واقع احساس در حال ملامت است و اغراق در بیان رویداد اما عقل به دنبال علت و راهکار است تا راه بر این گونه رخدادها که باعث به هم خوردن آرامشمان میشود را ببندد.

شاید بگویید که ندای قلب و الهامات درونی و به دبنال آرزوهای قلبی بودن و احساستت را دست کم نگیر، پس همه اینها کشک است؟

نه اما نکته باریکتر از مو…

گاه احساسات ما سره نیست و تخیلات نادرست و ناآگاهی باعث میشود که با احساسات نادرست مواجه شویم که عرصه  را بر ما تنگ کنند.

و این جا همان نقطه ای است که اغلب میگویند تصمیمت را عقلانی بگیر، احساسات راهنمای خوبی نیستند. ( احساسات ناسره)

من به این نتیجه رسیده ام که هر گاه احساس ما آمیخته با ترس، خود کم بینی، وابستگی و یا هر کمبود دیگری باشد ،احساس سره نیست و نمی تواند معیار خوبی برای تصمیم گیری ما باشد، اغلب در دراز مدت.

فرض کنید در یک رابطه نامتوازن قرار دارید، قلبتان میگوید این فرد همان است که با او احساس خوبی دارید و میتوانید خوشبخت شوید اما عقلتان میگوید این فرد از لحاظ خلقی و فکری در تعارض آشکار است، پس گزینه خوبی برای زندگی مشترک نمی تواند باشد، اتمام این ارتباط هر چه سریعتر باید انجام شود.

احساس میرود خاطرات خوب و هر آنچه که در رفتار و ظاهر او خوشایندتان است را برایتان مرور میکند و ترس از دست دادن در وجودتان ایجاد میکند و در نتیجه در مسیر نادرستی قرار میگیرد که هر آینه بازگشت از آن سخت تر و هزینه بیشتری خواهد داشت.

اما نکته دیگر پیام قلبی که ما را به سمت هدفی و یا اقدامی سوق میدهد، معیار صحیح بودنش، تجربه احساس عزت نفس، سبکباری و آرامش است.

پس در مواجهه با هر تصمیمی ابتدا باید حرفهای عقل و قلبمان را خوب بشنویم و بعد تشخیص دهیم که آیا قلبمان رد حال رائه یک احساس سره و درست است یا نه، اگر احساس درست بود و منطق هم حق داشت، باید آنقدر در جزئیات ریز شویم تا در نهایت کفه یکی زا این دو بزرگوار سنگین تر شود و تصمیم اتخاذ.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *