مهمانی از راه دور رسید.
میزبان رفت تا مقدمات پذیرایی را فراهم آورد.
ظرف انگور را برداشت و با خود گفت : انگورهای شیرین که سهم خودم است، بگذار از اینها برایش ببرم و انگورهای پلاسیده و ترش مزه را جدا و در ظرف پذیرایی چید.
میزبان انگور به مهمان تعارف کرد.
مهمان نگاهی به انگورها انداخت و با کمی تامل گفت : نمی توانم لب به این انگورها بزنم.
میزبان گفت : ز چه رو، اگر نخورید ناراحت میشوم.
مهمان گفت: و اگر بخورم من ناراحت میشوم.
میزبان گفت : این چه حرفی است؟
مهمان گفت :آخر من خجالت میکشم.
میزبان گفت: خجالت از چه؟
مهمان گفت :لحظه آمدن بر دلم افتاد که برایت از انگورهای شیرین و رسیده تاکستانم بیاورم، اما طمع کردم، گفتم دوستم محال است که به خانه من بیاید و بخواهد جبران مرحمتم کند، پس خوب است که دستخالی بروم و اینک با دیدن انگورهای نا رسیده و پلاسیده، فهمیدم که آن انگورها برای تو که تاکستانی نداری و همین انگورها را هم شاید به زحمت خریده باشی، بی مناسبت نبود.
نتیجه گیری :
هر چه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند.
ترس، از نبودن ایمان به صفات زیبای الهی است، در اینجا فقدان ایمان به بخشندگی خدا و وفور نعمتش بود و ترس از نداری و از دست دادن.
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
الهامات درونی را باید جدی گرفت.
چه بسا اگر آن مهمان انگور شیرین برای مرد میآورد، بخشندگی را به او می آموخت.
به ندا و واگویه های درونیمان بیشتر دقت کنیم، هر وقت حرفهایشان بوی ترس داد، مکث کنیم اینجا نقطه ای است که باید برسی کنیم که این ترس در حال محو کردن کدام باور و یا ایمان است؟
الهام درونی احساس خوب و پایدار در ما ایجاد میکند و میتوان با کمی دقت آنرا از یک واگوییه منفی تشخیص داد.
شما چه نتیجه دیگری میتوانید از این داستانک بگیرید؟
آخرین دیدگاهها