کلمه رسان کوچک

شما هم تجربه هایی از این دست داشته اید؟

بگذارید برایتان بگویم:

من هم مثل همه شما در مدرسه مشغول درس خواندن و فراگیری دانش بودم تا اینکه روزی اتفاقی افتاد.

اندر کلاس پنجم ابتدایی بودیم که معلممان در حال توضیح درسی، نکته ای، در یک آن روی کلمه ای قفل شد و دیگر کلمه ای که باید بر زبانش میامد، نیامد که نیامد.

در آنی از لحظه کلمه مرقوم نظر معلم را همچون مگس پران در فضای ذهن شکار کردم و به دست معلم سپردم.

گویی که پاس طلایی به معلم داده باشم، بسی خرسند گشت و سرها به تایید بتکاند.

تو گویی معلم را بال پرواز داده بودم.

و با آن لبخند و سرتکان دادن، حالا من سراپا گوش بودم برای شنیدن ادامه درس.

آن روز با خود اندیشیدم که این رخداد بسی اتفاقی بوده و در خور توجه نیست.

اما از آنروز به بعد باز هم وقتی معلم در کلمه ای وامیماند، به چهره ام نگاه میکرد و بعد من هم همان کلمه ای را که دست ذهنش به آن نرسیده بود، با کمال رضایت و احسان در طبق اخلاص تقدیم مینمودم.

گویی متن سناریوی زنده ای بودم برای یادآوری کلماتی که باید گفته میشد، شبیه سوفلور ( همان که در پشت پرده دیالوگ بازیگرهای نمایشنامه را که یادشان رفته آرام می گوید.)

 

خلاصه گذشت و در جمع دوستانه نیز در حال صحبت بودیم که دوستی تعریف کرد:

بچه ها نمی دونین که اونروز رفتیم شمال چقدر خوش گذشت، امواج دریا رو که نگو  انگار …. ( نقطه توقف دوستم و اظهار درماندگیش با حرف عععععععععععع)

: روحت را نوازش میدادن.

آآفففففرین آآآففففرین و این دقیقن واکنش دوستم به نبوغ کلامی ناخودآگاهم بود.

گفت: وای زهرا همونی بود که تو دلم بود اما نمی دونستم چه جوری بگم .

( امیدوارم که باز هم چپ چپ نگاهم نکنید که جمله معلوم بوده و من پیاز داغش را زیاد کردم، خب در آن دوره از این جملات کلاسیک و پر احساس میان بچه محصلها رایج نبود.)

و درست اینجا بود که فهمیدم من دیگر معمولی نیستم.

البته شاید با خود  فکر کنید که در آن اوان باد غرور به غبغب انداخته و بسی فخرها فروخته ام که باید بگویم دریغ از میکرو غروری که در من بوجود آمده باشد.

فقط در دوز بسیار معمولی خوشحال شدم و در درون دلم چند حبه قند کوچک آب شد.

حالا برویم به جمع خانوادگی و خویشاوندی.

البته دیگر بچه مدرسه ای نبودم و در جمع بزرگان میتوانستم چند کلمه حرف زده و افاضه پرانی کنم.

یکی از  اقوام در حال صحبت فلسفی بود، (این را داخل پرانتز بگویم که معمولن در دوره همی های فامیلی علاقه عجیبی به بیان فلسفه و منطق دیده میشود و این شامل حال تمام اقوام ایرانی است) که برای بیان منظور نظرش نیاز مبرمی به  کلمه ای داشت که در یک چشم بر هم زدنی موتور کلامش از حرکت ایستاد، مستاصل گفت  امممممممم که من واژه مربوطه را در کسری از ثانیه حواله اش دادم و او هم مثل نگاه اسلوموشن بازیگران فیلم که یک آن متوجه کسی میشوند که گویی بدون اینکه قبلن دیده باشند برایشان بسی آشنا باشد،به چهره ام خیره ماند و با تکان سری به خشنودی به ادامه تفسیر خود پرداخت.

 

ز آنروز به بعد فهمیدم که بعضی کلمات آدمیان، علاقه عجیبی به من دارند و از آن تاریخ به خود لقب کلمه رسان کوچک دادم.

راستش خواستم لقب کلمه قاپ به خود بدهم که دیدم، کلمه قاپیدن دزد و سارق را به ذهن متبادر میسازد و بدینگونه من مظنون به سرقت میشوم، پس پسندیده تر دیدم که همان، کلمه رسان کوچک باشم که معنای بخشندگی هم در آن مستتر است.

حالا شاید این سوال برایتان پیش بیاید که چرا کوچک،

خب پاسخ من این است که برای آنکه یک وقت غرور برم ندارد.

انسان است دیگر.

🙂

 

راستی اگر پیشنهادی برای تغییر عنوان مذکور دارید، میتواند مورد بررسی قرار گیرد.

 

اگر حوصله خواندن یادداشت را نداشتید می توانید آنرا بشنوید.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

8 پاسخ

  1. به به سسیوه قوربان بالا. هم خوندم هم گوش کردم و لذت همی بردم فراوان. ای کلمه رسان، ای آفت واژه ها. ای معلوماتدی قیز. چه قشنگ بود. قربون آفرین گفتنت. راستی دلم تنگ شده بود واسه آفررررررررین گفتنت.
    منم به لیست اضافه کن چون کاملن واقفم به این هوش کلامی تو. اصلن همین تیزهوشی و فراستت باعث شده انقدر با نمک باشی و جیزی بگی که من چندین شبانه روز بهش بخندم دادلی قیز.

      1. نمی دونم انو زا من پرسید یا صبا بالا.
        امابذار بگم، وقتی مینویسی تو قسمت متن، اون بالا یه علامت گیره هست، گیره بسته و کنارش گیره باز
        هر کلمه ای که قراره لینک رو بهش بدی رو با ماوس انتخاب میکنی و بعد اون گیره بسته رو میزنی، یه کادری برات باز میشه
        تو اون کادر آدرس لینک ( یادداشتی که قبلن داشتی رو و بازش کردی و بالا لینک تو مرور گر هست )رو میای تو این کادر کپی میکنی و کنارش یه اینتر کوچولو هست میزنی و تمام

    1. آفرینم فقط اون ف هاش باااااا خودشم
      صبا باورت میشه یه بار خوندم و همونو ویرایش کردم گذاشتم.
      نه حوصله زیادی داشتم ونه وقتی
      اما چون به خودم قول داده بودم حتمن اون روز یه پادکست داشته باشم دیگه رو قول خودم موندم.
      خوشحالم که دوست داشتی
      تو یکی از مشوقای جدی من برای اجرا و خوانش هستی.
      دمت گرم

      ممنون به خاطر همه احساست شیرین صادقانت که میریزی تو فنجون کلمه و میدی دستم

  2. وای ماشاالله چه صدای خوبی داری، نکنه گوینده رادیو هستی؟ 😍 هم‌خوندم و هم گوش کردم و لذت بردم. چه اسم قشنگی، کلمه‌رسان کوچک. خوشمان آمد👏 خلاصه، یادداشت‌ها یه جوری خاصی به دل میشینن❤

    1. ممنونم زهراگلی
      نه گوینده رادیو نیستم اما یکسالی هست که خودآموز جسته گریخته نیمچه نگاهی کوتاه به فن بیان به طور خودآموز داشتم.
      ممنون از اینکه وقت گذاشتی عزیزم
      برام ارزشمنده

      و این جمله آخرتو باید قاب بکنم بذارم واسه روزایی که دستم به نوشتن نمیره و در به در دنبال انگیزم.

  3. به به زهرا خانوم تا آخر متن میخونیم و بعدش میگید اگه حوصله نداشتید صدام رو گوش بدید. این هم از اون کارهای رندانه بودا. ولی صدای شما از بس شیرین و زیباست آدم نمیتونه از آن صرف نظر کنه

    1. ای وای لیلون جان شما با این حرفت که منو پاک پوکوندی
      چقدر خندیدم و البته سرخ شدم
      گفتم راست میگه و عجب نکته ای
      و ممنونم به خاطر این برداشت خوبت که بسی آبرو برایم خرید. 🙂

      راستش من تو هر یادیاشتی که از دوستان بخوام بخونم اول یه نگاه کلی میکنم ببینم چه قدر وقت باید بذارم بعد میخونم
      فکر کردم مخاطبم مثل من عمل میکنه یه نگاه می اندازه بعد میخونه
      یادم باش از این به بعد خواستم این آپشنو بذارم اولش اون بالا بگم که خواننده تهش چپ چپ نگام نکنه
      ممنون که گفتی عزیز

      و ممنون به خاطر انرژی مثبت و زیبات مهربون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *