خرده خاطرات1

دیشب خیلی اتفاقی به این خرده خاطرات مربوط به خرداد سال قبل برخوردم. ( واج آرایی خ)

آقای شاهین کلانتری عزیز در سال گذشته در باشگاه تولید محتوا به ایده خرده خاطرات اشاره داشتند که برایم جالب بود و در آن دوران این 4 خاطره کوتاه بامزه را در زیر پست مربوطه در سایتشان نوشتم و حالا دیشب که میخواندم، حس خوبی گرفتم، گفتم در سایت برای شما هم بنویسم و بماند به یادگار.

راستی یک پیشنهاد برای شما دوست نویسنده و خودم : ( البته به طور قطع این پیشنهاد را آقای کلانتری قبلن داده اند.)

می توانیم یک دفترچه یادداشت همراه داشته باشیم و هر خرده خاطره ای که در جمعی، دوستی، آشنایی و یا جایی شنیدیم را یادداشت کنیم و دستی بر صورت نگاره خاطره ها بکشیم و مجموعه این خاطرات  را که میتواند طنز باشد یا تجربه و دانشی، به صورت یک کتابچه الکترونیکی یا چاپی منتشر کنیم.

 

( در این روزها که حال همه مان بد است، امیدوارم این یادداشت اندکی باعث تبسم خاطر محزونمان بشود.)

 اگر حوصله مطالعه ندارید، میتوانید ذیلن آنرا بشنوید.

این شما و این خرده خاطراتی چند :

1- خربزه

روزی به خانه اقواممان در ده رفته بودم.
خدا بیامرز میزبان، مرد بسیار صاف و ساده ای بود. حرف توی دلش در همان آن روی زبانش بود.
از آن روزهای تابستانی تنوری بود که له له می زدیم.
میزبان گفت: خربزه می خورید بیاورم؟
دیدم گوشه حیاط چندین خربزه کوچک ریخته اند. پیش خود گفتم، حتمن میخواهد از این خربزه ها بیاورد که گرمند.
گفتم: نه ممنون خربزه نیمخورم.
میزبان با اکراه گفت:  من گفتم شما بخورید وگرنه که می دهم گوسفندانم بخورند.

….

 

2- نصاب حرفه ای

آخرین روزهای پاییز بود و طبق دستور مادر باید بخاری نفتی را علم می کردم.
لوله بخاری داخل گودی دود کش دیوار نمی رفت ، گویی کسی لوله بخاری را عوض کرده بود یا نه، دیوارمان را کسی سر و ته کرده بود.
از من تقلا بود و از لوله بخاری دریغ از بخاری.
نه ،گویی قسم خورده بود که نخواهد رفت و لو من در این ره جان سپارم.
مادر نکته سنجم نه گذاشت و نه برداشت گفت : پسرم تو که مرد این صنعتی و این همه کار بلد، چرا رفتی کارگر کارخانه شدی؟!

 

3- لغزندگی

یک روز  سرد  زمستانی بود و زمین یخ زده.
استادی داشتیم با سبیلی که لبانش را در نوردیده بود .

یکی از مشغولیات جدی ذهن همه ما دانش جویان این بود که او چگونه می تواند بی هیچ دغدغه ای سوپ هورت بکشد.

این استاد طناز سبیلو روی سر وقت به کلاس آمدن خیلی حساس بود.
یکی از دانشجویان که دیر کرده بود هن هن کنان وارد کلاس شد.
استاد ساعتش را نشان داد و گفت: الان؟
دانشجو گفت: استاد ببخشید جاده لغزنده بود دیر رسیدم.
استاد با جدیت گفت: اگر لغزنده بود که باید زودتر سر میخوردی می رسیدی!

 

4- تپقی گل درشت

در زبان ترکی چراغ راچیراغی” می گویند و روشن کنین را ” وورون

( البته در گویش محلهای مختلف کلمه های متفاوتی هم بیان میشود.)

عصر به خانه آمدم و از اینکه چراغهای خانه روشن نبود و خانه تاریک بود، یکه خوردم و شاکی شدم.

با تحکم گفتم :
چیراغی وورون…

دیدم فقط تلویزیون روشن است و چشمهای دخترم که به آن زل زده.
دخترم در حالیکه هنوز چشمانش به تلویزیون چسبیده بود، گفت:  نمنه؟      ” چی
من که از این همه غرق شدنش در فیلم لجم گرفته بود با عصبانیت گفتم : وووراغی چیرین !!!

( توضیح بیشتر:

مثل اینکه باقالا قاتو را بگویی : قابالا باتو  )

 

نوشته شده در خرداد سال 1400

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

10 پاسخ

  1. وای وای وای. زهرالی. من دیگه طاقتم طاق شد. باید بیام انقدر لپاتو بکشم که درس عبرتی بشه برات اینقدر نخندونی منو. آخی دوززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززلی بالام. ای دریاچه ارومیه (خدابیامرز البته). ای طننننننننناز.
    زهرالی من عاشق واج آراییم. اولین بارم با خوندنِ
    برو راست خم کرد و چپ کرد راست
    خروش از خم چرخ چاچی بخاستِ فردوسی عاشق این صنعت ادبی شدم.
    زهرا تو یه طنز نویس فوق العاده خواهی شد. ببین کی گفتم. البته که الانم هستی.
    راستی من عاشق میزبانتون شدم. سلام گرم منو بهش برسونی حتمن، باشه؟
    و امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا چیرین ووراغی. آفرین. درودها بر تو ای دختر دانا. زهرا من انقد را از این گافا دادم. انقدرااااااا.
    از همون عنفوان طفولیت اینجوری بودم. یه بار داشتم قصه بزبزقندی رو تعریف می‌کردم و مامان صدامو ضبط کرده بود. چهارسالم بود فکر کنم. وسطای قصه که داشتم حماسه بزبز قندی رو توضیح می‌دادم…
    بذار اصلن همینجا بنویسم:
    بزبز قندی میره پشت بوم خونه گرگه و سُماشو محکم میکوبه روی سقف. گرگه عصبانی میشه و میگه:
    بو کیم‌دی دامیم اوسته؟ دامیم دوواریمم اوسته؟
    ( این کیه روی پشت بوم خونه من؟)
    بزبز قندی میگه:
    منم منم ملاکه، من اولموشام هلاکه. منیم بالالاریمی ورمیسن یه😂😂😂😂
    (بزبز قندی برای حفظ ریتم شعر خودشو معرفی می‌کنه و میگه اگه بچه های منو پس نمی‌دی بخورشون)
    درصورتی که درستش این بود:
    من بالالاریمی یمیسن وِر
    (اگه بچه های منو نمی‌خوری پسشون بده.)
    وای کلی خندیدم. دمت گرم دوزلی بالام.

    1. صبااااا
      مممنونم از این همه مهربونی و حسای قشنگ قشنگ زلالت

      ای وای صبا المیسن ( نمیری)
      چقدر خندیدم دخترررررررر
      ایموجی خنده ای که اشک از چشات در آورده ************
      دم خودتم گرم
      اتفاقن تو خودتم توی طنز خیلی قشنگ مسلطی و به نظرم تو هم از طنازان عالی هستی که فوق العاده هم خواهی شد.
      من خودمم از حرفا و بداهه های طنزت کلی خندم میگیره دختر

  2. زهرا جون من وقتی خوندم خنده‌ام نگرفت ولی وقتی خودت خوندی و گوش داردم کلی کیف کردم. چه مادر نکته سنجی داری. ولی من اون موقع که استاد این تمرین رو داده بود همش دنبال خاطرات عجیب و غریب می گشتم و نمی جستم اما الان که تو اینا رو نوشته بودی دیدم چقدر لابه لای زندگی روزمره هممون خاطرات کوچولو و بامزه وجود داره. مرسی که با نوشتن این خاطرات برای چند دقیقه هم که شده کاممون رو شیرین کردی. ولی اگه امروز دخترم بدون ناهار بمونه تقصیر تو و صبا ( ایموجی خنده با چشمک چون خودم مثلا خیلی زرنگم) آخه کدوم مادری قبل پختن ناهار میاد وب گردی

    1. ممنون عزیز
      بله خاطره ها رو زا این و اون آدم میشنوه یا خاطره ها یریز و درشت خودش،میتونه یه دستی به سر رو روش بکشه و منتشر کنه

      و لیلون جان دمت گرم این بار اولش گفتم پادکست رو 🙂

      اونجا که تقصیر کار نکردنو انداختی گردن من و صبا
      خیلی چسبید 🙂
      این فقط یک نویسنده است که میتونه متفاوت باشه
      تبریم میگم شما یک نویسنده هستین 🙂

  3. آفریین چه خوب بودن زهرا جان. مخصوصن با خوانش خودتون عالی بود. صدای دلنشینی دارید.
    عهه شما دختر دارید. (حس کردم خیلی ازم بزرگترین برای همین فعل‌ها رو جمع بستم برای احترام (ایموجی لبخند خجالت زدگی) گاهی وقتا نمیدونم کسی که باهاش حرف میزنم ازم بزرگتره یا نه برای همین نمیدونم چجوری بنویسم .

    1. ممنون زهرا جان
      ای جانم حرف لیلون جان رو میگین که مزاحم درست کردن نهار واسه دخترش شدیم.

      راحت باش اتفاقن من دوست دارم
      من خودم اولش به لیلون جان خیلی شما شما میگفتم اما الان یادم میره، میگم شما

      ما دوستان نویسنده هستیم، یا لاقل دوستانی که میخواهند نویسنده شوند.( منظورم نویسنده کاردرست خیللی خوبه هااااااااااااا)

  4. 😄😄😄🤣🤣🤣جالب بودن .ادم خودشو جای اون اشخاص که میذاره حس اون لحظه براش زنده میشه

  5. خرده خاطراتت رو دوست داشتم زهراجان و دارم میخندم از کیلومترهااااااااااااااا اونورتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *