درس محبت

دیوان ترکی استاد شهریار روی میزم کنار دیوان حافظ شانه به شانه هم هستند.

صدایی میآید، گوشم را تیز میکنم بله درست حدس زده ام در حال مشاعره هستند، شهریار اشعار ترکیش را میخواند و حافظ هم با غزلیاتش در حالی که هر از گاهی آن زلف روی پیشانیش را کنار میزند، پاسخش را میدهد:

شهریار میگوید :

حیدر بابا ایلدیرملار شاخاندا     (حیدربابا کوهی در محل سکونت استاد شهریار است، وقتی رعد و برق میزندن )

سللر سولار شاققلدییب آخاندا  ( سیلها و آبها جوشان سرازیر میشوند)

حافظ میخندد و میگوید:

اگر دشنام گویی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ میزیبد لب لعل شکر خارا

 

با این بیت خنده ام میگرد، گویی حافظ ترکی بلد نیست و فکر کرده استاد حرف بدی زده و چه رندانه جوابی داده

شهریار با آن صدای کشمشی مهربانش میخندد و میگوید: گینه د “ا”.  (گینه د : دوباره باز )

حافظ هم لبخند شیطنت آمیزی تحویلش میدهد و می گوید: بلی گینه

شهریار میگوید:

آخرتی اولانلارین، دنیاسی غم سیز اولمیوب ( اونایی که آخر وعاقبت خوشی دارند، دنیاشون بی غم نبوده)

سئل دی گلر آخار کئچه ر، آمما گرک آشیب_ داشا  (سیله میاد سرازیر میشه، اما باید سرریز بشه)

حافظ پقی میزند زیر خنده و با لهجه شیرین میگوید: یووولداش گینه د “ا” شد همی؟

شهریار از خنده ریسه میرود، میدانم که بیشتر به خاطر تلفظ کلمه یولداش و لهجه شیرین حافظ است، جلوی خنده ام را میگیرم تا مزاحم مشاعره شان نشوم.  (یولداش : دوست)

حافظ فورن دلبرانه میگوید:

ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند

 

یک لحظه نمی توانم جلوی خودم را بگیرم، شبیه بچه زرنگهای تخسی که هیچ کس از کشفیاتش خوشش نمیآید، با تفاخرکی ملیح میگویم: نه باید “ا” میشد و با همین یک کلمه تمام صداها قطع میشود، حتی صدای پشت زمینه تخیلم، که یک موسیقی بی کلام خیلی ملایم و آرام بود.

میفهمم که زبانی بیهوده گشاده، تخیل پرانده و دو بزرگوار را رنجانده ام.

با نهایت شرمندگی به دو دیوان زل میزنم تا بلکه به خاطر مظلومیتم، دوباره مشاعره شان را از سر بگیرند، اما نه نمی شود.

حالا فقط انگار دم گوش هم پچ پچ میکنند، آنهم بدون اینکه صدایی بشنوم.

من مشوقم میگوید عیب ندارد زهرا ، تو که منظور بدی نداشتی منظورت این بود که صدای “ا” با صدای” ای” فرق دارد، البته در یک گروه آوایی قرار میگیرند، درست است؟ با این جمله تمام تفاخر مچ گیرانه ام به بلاهتی بی وقتانه رنگ میبازد.

(من مشوق ول کن ماجرا نیست، هر طور شده میخواهد اعتماد به نفس جان به سر شده را احیا کند)

همینکه زیاد در بحر تخیل نرفته بودی و مثل همه فقط به به چه چه نکردی عالی  است.

به امید خدا تخیلهای بعدی کمی هوشمندانه تر عمل کن و هر جا دیدی، خطایی محرز شده حتی به غلط ، نگهدار ته تخیل گوشزد کن.

کمی آرام شدم، سری به تایید تکان دادم و از حضور به موقعش تشکر کردم.

حالا با خود می اندیشم که باید از دل هر دوتایشان درآورم، اما حافظ کمی سر سخت است، در یک فرصت مناسب باید یک یادداشت دلبرانه، رندانه درست و درمان آمده کنم، تا بلکه لبش به خنده باز شود، اما شهریار، او را مثل پدر بزرگم میدانم، خیلی دوستش دارم، نمی توانم ناراحتیش را ببینم، سعی میکنم یکی از اشعارش را بیابم و آنرا خوب بخوانم تا روحش شاد شود و باز هم به من لبخند بزند.

این بار میروم سراغ گزیده اشعار فارسی پی دی اف استاد در گوشی:

چند صفحه کتاب را بالا میدهم و میرسم به این شعر و رویش قفل میشوم.

خیلی دوستش دارم، قبلن نشنیده ام .

این بیت بغضم را میترکاند:

صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن

 

تقدیم به روح استاد شهریار

شاعر عاشق لبریز از احساس و در جستجوی نور

( امیدوارم صدای ساغول بالایش را با تمام وجود بشنوم) )

(ساغول : سلامت باشی  / بالا  در اینجا : عزیزم که بزرگتر به کوچکتر میگوید.)

 

درس محبت

در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده ای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن؟
گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی؟ دل افتاده به دست آوردن
بار ما شیشه تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
ای خوشا توبه و آویختن از خوبی ها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه چشم
می توان هر چه سیاهی به دمی بستردن
از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن
شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب
دست بشکسته مگر نیست وبال گردن؟

 

اینجا میتوانید کلیپی که برای این شعر زیبا تهیه کردم را ببینید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. زهرالی از اون‌جایی که فکر کنم خودت هم می‌دونی من به شغبل شریف خبر رسانی مشغولم، رفتم به حافظ گفتم که زهرا میگوید کاش صدای ساغول بالایش را بشنوم.
    شهریار جوِن قشنگ هم گفت:

    سن یاریمین قاصدی سن ایلش سنه چای دمیشم

    زهرا نمیدونستم پیش شهریار همچین درجه و رتبه‌ای داری. من که قاصدت بودم رو همچین تحویل گرفت. البته سعی کردم بهش توضیح بدم که شهریار بالا من هر روز دیوان ترکیتو واسه مامان می‌خونما. و از علاقمندانم کویت هستم. زهرا منی حسابا قویمادی😂 ( بهم محل نذاشت)
    حافیظ ده کی منی یاپ سریب‌ها. (حافظم حسابی منو سرکار گذاشته.)

    1. 😂😂😂
      صباااااا نمیری تو
      چسبید
      قشه تجسم الدیم هاااا ( قشنگ تجسم کردمااا)

      خسته نباشی دلاور
      ممنون کی خبر وردین (ممنون که خبر دادی)
      الله راضی اولسون😁😁 ( خدا خوشنود باشد از تو)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *