فرشته ها آن روز
دیدند مظلومیتی را که در حال جان دادن بود
فرشته ها دیدند تکه تکه شدن قلبها را با مهر سکوتی که بر لب بود
فرشته ها دیدند از دست رفتن فرصت بازی یک روح نوپا را
فرشته ها دیدند فروغ نگاهی را که به تاریکی پیوست
فرشته ها دیدند مادری را بی تاب فرزندش
فرشته ها دیدند داغی که کوه پدر را بشکست
فرشته ها دیدند اشک لرزان چشمان پر از غم را
فرشته ها دیدند رد تیغ خباثت را
فرشته ها دیدند گلوله های پر از کین و نفرت را
فرشته ها دیدند اوج پلیدی انسان را
قلب پر از گرگ تیز دندان را
فرشته ها دیدند پشت نقاب انسان را
نقطه سقوط انسانیت در هر انسان را
و رو به خدا کرده گفتند :
آیا در زمین خواهی گماشت کسی را
که فساد کند و خون بریزد ؟
فرشته ها دیدند و سر از سجده برتافتند
“من چیزی از اسرار دانم که شما نمیدانید “;
جمله ای بود که خدا آنرا گفت
کاش داستان زندگیمان
به اینجای حرف خدا برسد
کاش بگذریم از جایی
که فرشتگان به خلقت خدا
به روح یک انسان
به انسانیتمان
شک کردند;
از سجده امتناع کردند
کاش به اوج داستان برسیم;
همانجا که خدا می داند
ما و فرشته ها نمی دانیم
همانجا که فرشته به سجده افتاد
همانجا که ابلیس دشمن شد
همانجا که خدا دید، بغض کرد، اما باور داشت
…
همانجا که جای گلوله گل رویید
همانجا که …
نی نوا 28 آبان 1401
یادداشتی بر یادداشت :
طبق تقویم موضوعی امروز، روز نوشتن براساس یکی از فنون نویسندگی بود که آنافورا را برای این روز انتخاب کردم و این یادداشت ترکیبی از آنافورا نویسی و شعر است.
آنافورا نویسی تکرار یک عبارت در جمله است.
مثل جمله فرشته ها دیدند …
4 پاسخ
چه قشنگ نوشتی زهرا جان. واقعن کاش به اوج داستان برسیم و حکمتهای اتفاقات رو بفهمیم.
ممنون زهرا گلی
کاش و میرسیم به امید خدا
زهرا خیلی قشنگ بود خیلی و بسیار مناسب با حال الان من که قلبم بیتاب دوستای کردمه.
هییی صبالی بالا😔