شهود و الهامات خود را جدی بگیریم

تا حالا حتمن برایتان پیش آمده که چیزی به دلتان بیفتد.

این همان الهام و شهود است که گاهی آن را جدی نمی گیریم.

اما در واقع سیگنالهای مهمی  از طرف جریان خیر خواهی خدا  هستند که میخواهند راهنمایمان باشند برای تاثیر مثبت روی زندگی خود و یا دیگران.

بگذارید با همین مقدمه کوتاه برویم سراغ یک شهود که همین چند روز پیش تجربه اش کردم.

در برنامه روزانه ام ردیفی به عنوان خوشحال کردن حداقل یک نفر در نظر گرفته ام

که اغلب ناخودآگاه نام فرد خاصی و یا کاری به ذهنم میرسد و گاه هیچ.

پیشنهاد میکنم شما هم حتمن این کار را در برنامه روازنه خود قرار دهید و در صورتیکه شهودتان شما را به سوی کسی راه ننمود و تا آخر شب فرصت حتی یک کار و قدم کوچک برای این کار پیدا نکردید، شب،  هنگام خواب برای یک نفر حداقل دعای خیر بکنید، این هم به نوعی میتواند به شاد کردن آن فرد به صورت غیر مستقیم بینجامد.

( البته که در اغلب مواقع ما در طول روز ناخودآگاه در حال خدمت و یا خوشحال کردن عزیزان و یا دیگران بوده ایم ، اما قرار دادن این ردیف یک محکم کاری است برای روزهایی که حتی یک کار خوب کوچک در حق کسی انجام نداده ایم.)

10 روز پیش در حین نوشتن برنامه و این آیتم نام یکی از دوستانم که برای خواهرش موردی پیش آمده بود، به ذهنم رسید و نامش را نوشتم تا در طول کارها پیام دهم و جویای احوال خودش و خواهرش شوم.

پیام را نوشته و ارسال کردم، در کمال ناباوری دیدم، پیام را اشتباهن! به دوست دیگری که هم نام او بود ارسال کرده ام، که البته از این دوست هم بیش از یکسالی بود که خبری نداشتم.

مجددن پیام دادم و  برای اشتباهی که رخ داده بود عذر خواستم و با توفیقی اجباری ! جویای حالش شدم.

او هم که گویا از لحاظ روحی  در شرایط غمگینی به سر میبرد و منتظر چنین پیامی باشد، از اشتباه رخ داده به شدت مشعوف شد.

در حین صحبتهمان یک کتاب خوب انگیزه بخش برایش فرستادم  و پیشنهاد دادم که بیشتر به کارهایی که دوست دارد بپردازد تا بدین نحو  کمتر ذهنش مشغول افکار منفی شود، همان کارهایی که  برای خودم تجویز میکنم.

4 روز گذشت، که دیدم پروفایل دوستم سیاه شده.

علت را پرسیدم، گفت برادرش فوت کرده.

دوستم بسیار بی قرار و آشفته بود.

داستان از این قرار بود که برادرش شب هنگام جهت قضای حاجت به حیاط میرود و به دلیل خواب آلودگی از پله ها پرت میشود و گویا سرش به جایی اصابت میکند و ضربه مغزی می شود.

صبح هنگام دوستم در حال جارو کشیدن هر چه برادرش را صدا میکند، جواب و واکنشی نمی بیند و بعد که پتو را از رویش کنار میزند می بیند بالش و لحاف برادرش خونین است و …

پیام دادم که اگر حرف زدن کمی سبکش میکند زنگ بزنم تا حرف بزنیم، چون او در شهری دور از ما بود.

که دوستم دیروز عصر زنگ زد و خواست که حرف بزنیم.

در طی صحبتمان مدام خود را سرزنش میکرد که نکند در حق برادرش آنگونه که باید خواهری نکرده، مدام صحنه پرت شدن و اینکه برادرش در آن لحظه در چه حالی بوده را برای خود تصویر سازی میکرد..

آنچه که در این داستان تلخ برایم جالب بود و مهربانی خدا را نشانم میداد این بود که برادرش همانجا توی حیاط فوت نکرده بود.

تصور اینکه صبح از خواب بیدار شوی و ببینی خدای ناکرده عزیزت توی حیاط و در سرما خونین و مالین گوشه افتاده و تو شب راحت خوابیده ای بدون اینکه ناله و دردش را بشنوی و بتوانی به کمکش بیایی، بسیار وحشتناک و غم انگیزتر است.

این جنبه از اتفاق را که برای دوستم گفتم و شرح دادم که وقتی او برگشته سر جایش و پتو را روی خود کشیده و آه و ناله نکرده یعین در آن لحظه درد بخصوصی نداشته و هنگام خواب روحش از بدنش جدا شده، درست مثل یک خواب که همه هر شب در حال انجامش هستیم و تمرین هر روزه مرگ است .

دوستم با شنیدن این حرفها کمی آرام شد .

بعد از درددل کردن دوستم و سبک شدنش، شنیدن این جمله که زهرا با حرفهایت خیلی آرام شدم، اشک شوق در چشمانم نشاند و خدا را بسی شکر کردم.

چوناین درست برآورده شدن خواست و دغدغه قلبی من بود که بتوانم باعث حال خوب و آرامش در فردی که به آن نیاز دارد، شوم و در این رویداد تلخ خدا این را برایم مقدر کرد .

دوستم گفت خیلی برایمان دعا کن زهرا تا خدا آرا ممان کند.

گفتم خدا قبل از همه این رخدادها در حال کمک و آرامش دادن بوده.

موضوع  از یک پیام اشتباه ! شروع شد و به اینجا رسید و گرنه امکان نداشت در این مضیقه وقت و انبوه پیامهای خانواده و دوستان دیگرم توجهم به پروفایل سیاه دوستی  که بیشتر از 1 سال از آخرین گفتگویمان  با او می گذشت، جلب شود.

گفتم این خدا بود که به دلم انداخت که برایت بنویسم اگر سبک میشوی با هم حرف بزنیم و اگر یک درصد این صحبت ترا آرام کرده بدان همه و همه  کار خدا بوده و من فقط وسیله ای بودم برای رساندن این آرامش به تو

همپای دوستم خودم هم از این گفتگو بسیار منقلب شدم.

خیلی مواقع پیش میاید که الهام و شهودی را حس میکنیم و از کنارش بی تفاوت میگذریم و در حالیکه آن شهود قرار است یک تاثیر خیلی خوب و چه بسا حیاتی روی زندگی خودمان و یا دیگران داشته باشد.

راستی آخرین شهودتان را به یاد دارید؟

برایش چه کردید؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. زهرا چه ماجرایی بود باید شهودمون رو جدی بگیریم.
    یادت میاد اون روز برام اون کتاب رو فرستادی از قبل من دچار شک و تردید شده بودم اون کتاب مثل راهنما بود بعد دوره قجر نویسی ثبت نام کردم که به جای اینکه با قجر درگیر شم با کتاب هایی در گیر شدم که از دل متن های قجری اومد بیرون و دوباره شکم رو بیشتر کرد. دیروز پادکست رادیو قجر تایم رو گوش دادم ایپیزود نجات دهنده.
    دیدم انگار تمام اینها نشونه ای بود که تو مسیری قرار بگیرم که به خیلی چیزها شک کنم و بعد از دل شک هام به دنبال واقعیت باشم.
    منم باید این شاد کردن دیگران رو تو برنامه روزانم بزارم

    1. آره واقعن لیلون
      خودم تو کف شم
      و چقدر عالی داره بریا تو پیش میره لیلون عالیه عالیه
      شک میتونه ریشه دار و عمیق بکنه افکارتو
      مثل شک کردن و ترک نماز من

      عالیه حتمن بذار

  2. خدا خیتون بده که در پیِ شاد کردن دل آشنایان و دوستان تون هستید.
    در مرحله دوم واقعا متاسف شدم از شنیدن این موضوع و امیدوارم خداوند بهشون صبر بده.
    و در مرحله سوم شهود رو نمی‌دونم و نمی‌تونم شرح بدم. و شاید با اینکه کتاب فلسفه می‌خونم هیچ‌وقت نتونم جوابی براش پیدا کنم.

    اما چیز عجیبیه!
    منم همین اتفاق همین دیروز برام افتاد.
    وقتی از تمرین دویدن بر می‌گشتم ناگهان تصمیم گرفتم از مسیری خلوت‌تر برم…
    یکی از دوستانم رو دیدم که غمگین نشسته بود.
    و چند خیابون اونطرف تر یکی دیگه رو که اونم از جلسه ورزش بر می‌گشت.
    و این تصمیم شهودی باعث دیدن دوستانی شد که یک سالی می‌شد ازشون بی‌خبر بودم.
    و این برام عجیب بود. یک مسیر شهودی… بدون منطق گاهی همه چیز بهتره.

    1. ممنونم جناب صفری
      بزرگوارید
      دقیقن شهود رو در اون لحظه نمیشه کشف کرد که دلیلش چیه.
      به قول ترودو رادار ادراکی ما از دنیا به چیزایی که در لحظه می بینیم و یا میشنویم محدوده
      اما شهود ، یه جورایی اون من برتر یا خداست که از رگ گردن بهمون نزدیک تره و به هر ایما و اشاره مسیر رو نشون میده
      اما ما انقدر صدای رادیوی افکار منفی و یا بقامحور ذهنمون بالاست و گاه احساساتمون انقدر به هم پیچیده که نمی شنویمش یا گاهی هم محل نمیدیم.
      و این شهود به نفع ما و انسانهای اطرافمونه و میتونه واقعن تاثیر فوق العاده ای داشته باشه

      چه تجربی شهودی خوبی و چه جالب بود این همزمانی

      میشه با خوشحال کردن یه دوست که آدرسشو شهود داده، اعصاب داغوشنو آروم کرد، از سوئ تفاهمی که قرار بود اون روز با اون اعصاب داغون تو خونه بوجود بیاد و باعث زد و خورد و اثر منفی روی بچه ها بشه یا حتی جنایی ترم میشه کرد، چه بسا موجب قتل عمد یا غیر عمد بشه ، جلوگیری کرد.
      شاید به نظر تخیلی بیاد ولی ما در لحظه هزاران انتخاب داریم که به نوعی روی خودمون و دیگران تاثیر مستقیم و غیر مستقیم داره
      همه ما بر گرفته از تاثیرات همدیگه هستیم.

      دنیا، انرژی و قوانینش پیچیده تر از تصورات ماست .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *