برشی از زندگی1

باز هم خراب کاری!

حواسم پرت نوشتن بود، نقاشی کردن، نمی دانم کی شد اما شد.

مسحور گوشی و کامپیوترم، شیفته آهنگ و آواز، خودم هم نمی دانم چرا اما اینها مرا پر از هیجان میکنند، همان که در رگهایم غُلغُل میکند و اختیار دست و پاهایم را از من می‌گیرد.

بابا به مادر اشاره کرد و مادر لباس زیرم را چک کرد و بعد دعوا شروع شد.

من نمی‌دانستم و بلد نبودم که چه باید بگویم، فقط گریه می‌کردم.

مادر با عصبانیت گفت: چرا وقتی پی‌پی داری نمی گویی؟هان؟

باز هم لباسهایم را عوض کردند.

گاه و بی گاه می پرسیدند که پی پی یا جیش دارم.

قبل تر ها هر وقت جیش و یا پی‌پی داشتم باز به انحای مختلف آنها را متوجه می‌کردم، اما این اواخر نمی دانم چرا حواسم خیلی جمع نیست!

گاه از این دنیای جدید به دنیای قبلی می روم، دنیایی که فقط موسیقی بود.

بچه های همسن و سالم مشتاق برنامه کودک و کارتون هستند اما من مدتها می‌خواهم به موسیقی و آهنگ گوش کنم و تویش غرق شوم.

اسباب بازی برای من هیچ جذابیتی ندارد، مگر اینکه یک جایش به موسیقی وصل باشد.

نمی دانم چرا دنیای جدید این همه با من ناسازگار است و یا من با آن ناسازگار.

گاهی انرژیهای منفی اطرافم را به شدت حس می‌کنم، اما نمی توانم چیزی بگویم و در مقابل یا گریه می‌کنم و یا بهانه گیری.

شعرهای طولانی و اعداد را می‌توانم خیلی زود یاد بگیرم و عینن بگویم و برای این کار برایم کف می‌زنند اما درخواستهای عادی را دست و پا شکسته می توانم به زبان بیاورم.

فکر نمی کردم زندگی جدید به این سختی باشد، اما من امیدم را از دست نمی دهم و شور و شوق و هیجان زندگی با وجود همه این مشکلات در قلبم زنده است.

هر روزم را با لبخند و آزوا شروع می کنم.

وقتی با بچه های هم سن و سالش مقایسه می‌کنم دلم می‌گیرد.

ساده‌ترین درخواستهایش را گاه به سختی به زبان می‌آورد.

دور خودش می چرخد، ادا اطوارهای خاصی در می‌آورد.

با یک چیز خیلی کوچک تمام وجودش هیجان میشود، بال بال میزند، دست و پاهایش را تکان می دهد، بدنش منقبض می‌شود.

تمام زندگیش شده موسیقی و آهنگ.

از ترس او دزدانه میتوان گوشی به دست گرفت.

مدتی است که وقتی پی‌پی دارد نمی‌گوید و لباسهایش را کثیف می‌کند.

گاه از آینده، از حرف مردم می ترسم.

گاه ناتوانی در گفتن درخواستش را که میبینم دلم می‌سوزد.

حس می‌کنم در این دنیا غریب است.

ناراحت می‌شوم، بغض میکنم، خسته میشوم، گاه دیگر اعصابم نمی کشد دعوایش میکنم، اما خیلی زود پشیمان میشوم.

هوش سرشاری در حفظ اعداد، تصاویر و شعر دارد، حافظه دیداری و شنیداری بسیار قوی، اما در انجام کارهای ساده این همه ناتوان…

آه خدایا کمکم کن…

کمکش کن…

• زندگی جدید شروع خواهد شد نقشهایتان را انتخاب کنید:

_ من دوست دارم تجربه جدیدی داشته باشم در سرزمینی جدید با زبانی جدید

• نگاه کن.

این زندگیت خواهد بود:

کودکی متفاوت، در برخی امور بسیار خلاق، اما دربرخی امور با چالشهایی مواجه و …

لبخند، هیجان ، گریه ، ترس، انزوا و …

و بی شمار سرنوشت که به تو و اطرافیانت بستگی دارد.

نتیجه: تلخ یا شیرین
یک بازی سطح پایین یا بازی در سطحی بالا با نتیجه ای درخشان

_ میپذیرم و مشتاق شروع این زندگی هستم …

+ من دوست دارم شگفتی بسازم، دوست دارم ناممکن ها را ممکن سازم، دوست دارم اوج خلاقیت را به نمایش بگذارم.

• نگاه کن

این زندگیت خواهد بود:

مادری خلاق با هوشی سرشار در مواجهه با کودکی که در برخی امور ساده کمی ناتوان است و در برخی امور بسیار باهوش.

مادری که می‌تواند این کودک را به اوج برساند و یا در کمترین سطح رهایش کند.

غم، افسردگی، تلاش، خلاقیت، صبوری، گریه ، شوق ، غرور…

و بی شمار سرنوشت که به تو و اطرافیانت بستگی دارد

تلخ یا شیرین … یک بازی سطح پایین یا بازی در سطحی بالا با نتیجه ای درخشان.

+ میپذیرم و مشتاق شروع این زندگی هستم …

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. چقدر تامل برانگیز بود واقعا مادر خلاق چقدر میتونه تو سرنوشت این بچه موثر باشه

    1. آره لیلون جان
      و چقدر گاه شرایط براش سخت و غیر قابل تحمل میتونه بشه
      اما خلاقیتش میتونه همه چی رو عوض کنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *